درباره كتاب 'الینا':
الینا تریبوند دختری معمولی نیست، او آرزو دارد شوالیه شود. بنابراین خودش را به شکل پسر درمیآورد و به قصر شاه روئال کنتی وارد میشود تا آموزش شوالیهگری ببیند. او خیلی سریع متوجه میشود که شوالیه شدن به این راحتیها هم که فکر میکرد نیست، اما کاردانی و سرسختیاش او را به شاهزاده جاناتان و دوستانش نزدیک میکند. در همین اوان الینا با عموی شاهزاده، دوک راجر کنتی افسونگر، رو در رو قرار میگیرد … (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پدر که پشت میز مطالعه نشسته بود، سر از روی کتابهایش بلند کرد و گفت:
- همین که گفتم. دیگر نیازی به بحث کردن نیست.
بچهها اتاق را ترک کردند و در را پشت سر خود بستند. پسر غرغرکنان گفت:
- پدر اصلا حوصله ما را ندارد. علاقه ما هم برایش مهم نیست.
دختر پاسخ داد:
- ما که میدانیم، او حوصله هیچچیز جز کتابها و جزوههایش را ندارد.
پسر مشتی به دیوار کوبید و گفت:
- من نمیخواهم شوالیه شوم، دلم میخواهد جادوگر بزرگی شوم و با کمک خدایان شیاطین را به بند بکشم.
خواهرش در پاسخ گفت:
- تو فکر میکنی من دلم میخواهد یک خانم نازپرورده شوم که دائما به من بگویند: "الینا، آهسته راه برو. الینا، صاف بنشین، الینا، شانههایت را عقب بده؛ مثل اینکه فقط همین کار از عهده من برمیآید." ..."