درباره كتاب 'اسیر زمان':
داستان در سال 1342 آغاز میشود و سپس با یک پرش بلند به سال 1366، اواخر دوره جنگ ایران و عراق، میرسد.
جلال آریان شغلی را برای تدریس در یک موسسه آموزشی در مناطق نفتخیز جنوب (خوزستان) میپذیرد. او در آنجا با علی ویسی، یکی از دانشجویان موسسه که تمایلات مذهبی دارد، آشنا میشود. جلال به مرور با علی ویسی دوست میشود و متوجه میشود که او درگیر فعالیتهای سیاسی است. علی ویسی دلباخته دختری به نام شهرناز گنجویپور است دختری که مورد توجه یکی از افسران ساواک نیز هست و همین مساله باعث میشود که دردسر خیلی زودتر از موقع به سراغ علی ویسی بیاید ... (برگرفته از معرفی کتاب در "فرهنگ ادبیات فارسی" نوشته محمد شریعتی)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"(گذشته،
چه هیولای سرتقی است،
که برگردیم و به صورتش نگاه کنیم.)
میدانم این شعر مال کدام شاعره خوب شهر آمرست ایالات متحده است، و چه کسی آن را یک یکشنبه در یک جای خوب برایم میخواند. اما امروز نه.
امروز، این اولین پروازم در کشور افسانهای گل و بلبل از تهران به اهواز است: دوم شهریور سال خداوندگاری یکهزار و سیصد و چهل و دو هجری خورشیدی. و اولین ملاقاتم با اولین شاگردم در صنعت نفت ایران، در مناطق نفتخیز.
امروز ضمنا شنیدم از بدترین موقعهای گرم و خیلی شرجی آخر تابستان خوزستان هم هست ... و برای من در پایانِ دو سالِ نفسگیر در تهران امریکایی-شانزلیزهای شده، در اوج روزگار سلطنت شاهنشاه محمدرضا پهلوی آریامهر و شهبانو فرح ... و خودم پس از 9 سال تحصیلات و غیره در امریکا، و بازگشت تلخ از واشنگتن دی.سی. برای همین است که نمیخواهم، یا امروز نمیخواهم برگردم، و به صورت هیولای سِرتِق گذشتهای نگاه کنم ..."