درباره كتاب 'مادمازل شنل':
گابریل شنل که در فقر و در منطقهای روستایی به دنیا آمد، بعد از مرگ مادر، همراه با خواهران و برادرانش به یتیمخانه فرستاده شد. در آنجا راهبهها استعداد استثنایی او را در خیاطی پرورش دادند، استعدادی که بعدها زندگی این زن جوان پرشور را در مسیری سوق داد که با دوران مشقتبار کودکیاش کاملا متفاوت بود.
او خود را به کوکو - خیاط زنانه و گاهی خواننده اشعار عاشقانه - تبدیل میکند. دختر موخرمایی ریزنقشی مالامال از آرزو، با درخششی که توجه یک جوان ثروتمند که بعدها عشق زندگیاش میشود را به خود جلب میکند. او خود را غرق در ثروت و رفاه میکند و تجربه این آزادی و آسایش، خلاقیتش را شکوفا میکند. اما سرنوشتش را زمانی کشف میکند که معشوقش او را به پاریس میبرد ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پاریس، 5 فوریه 1954
همه طبقه پایین جمعاند. صدای ازدحام جمعیت را میشنوم؛ خبرنگاران و افراد نامدار را که همگی مشتاقند و منتقدین منتخبی که دعوتنامه مجلل مرا دریافت کردهاند. صدای هیجانزدهشان را میشنوم، همهمهای که از راهپله بالا میآید و به من که در مزون بههمریختهام نشستهام، میرسد.
و اما من؛ دوازده مانکن خوشاندام، پیراهنهای طراحی جدید مرا به تن دارند و دود سیگار و شمیم عطر مخصوص من آنها را در بر گرفته است. از آنها تقاضا کردهام ساکت باشند تا من سجاف لباسها را وارسی کنم و نخهای اضافی را قیچی بزنم. وقتی با هم گفتوگو میکنند رشته افکارم پاره میشود، اما هیچچیز نمیتواند آنها را ساکت کند ..."