نویسنده مقدمه کتاب را با این جملات آغاز کرده است:
"برجستهترین امتیاز معنوی مردم ایران گرایش آنها به خردورزی فلسفی است. با این همه، پژوهندهای که بخواهد نظامهای فکری جامعی در کتابهای بازمانده ایران بیابد، به ناخرسندی میافتد و با آنکه از لطافت غریب فکر ایرانی سخت متاثر میشود، به نظامی چون نظام کاپیلای هندی یا نظام کانت آلمانی برنمیخورد. چنین مینماید که ذهن ایرانی نسبت به دقایق فکری بیشکیب است، ولی توان آن ندارد که از مشاهده واقعیتهای پراکنده، به اصول کلی پی برد و به تنظیم نظامهای فکری دامنهدار پردازد. برهمن نازکاندیش هندی بر وحدت درونی هستی دست مییابد. ایرانی نیز چنین میکند. اما برهمن هندی میکوشد که این وحدت کلی را در همه آزمایشهای جزئی زندگی بجوید و در مظاهر گوناگون هستی منعکس ببیند، حال آنکه ایرانی تنها به دریافت کلیت این وحدت خشنود است و برای سنجش ژرفا و وسعت آن تلاشی نمیورزد. ذهن ایرانی چون پروانهای سرمست از گلی به گلی پرمیکشد و ظاهرا هیچگاه صورت کلی باغ را در نمییابد. از اینجاست که ژرفترین افکار و عواطف مردم ایران در ابیات پراکندهای که غزل نام دارند و نمایشگر تمام لطایف روح هنری آنهایند، تجلی میکند. هندوان در همان حال که مانند ایرانیان، دانشی جامع و والا را ضرور میدانند، آرام آرام از آزمایشی به آزمایشی روی مینمایند و سختسرانه نمودها را میکاوند و به نظمی کلی که در اندرون نمودها نهان است، میرسند. ایرانی فلسفه را به عنوان نظامی جامع مطمح نظر قرار نمیدهد. ولی برادر هندی او نیک آگاه است که باید فلسفه خود را به صورت نظامی سنجیده درآورد.
نتیجهی آشکار ناهمسانی ذهنی ایرانیان و هندیان این است که در ایران تنها نظامهای فکری ناتمام به بار میآیند و در هند نظامهایی بزرگ چون نظام ودانتا فراهم میشوند ..."