ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
قصههای خوب برای بچههای خوب: جلد 4 (قصههای برگزیده از مثنوی مولوی)
نویسنده:
مهدی آذریزدی
(Mehdi Azar Yazdi)
ناشر:
امیرکبیر
سال نشر:
1399
(چاپ
76
)
قیمت:
23000
تومان
تعداد صفحات:
152
صفحه
شابك:
978-964-300-168-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 3 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'قصههای خوب برای بچههای خوب: جلد 4 (قصههای برگزیده از مثنوی مولوی)':
... مثنوی مولوی یکی از مهمترین آثار ادبی زبان فارسی است که در دنیا نظیر ندارد. از بس داستانها و پندها و حکمتها و معرفتها و حرفهای خوب در آن هست به "قرآن زبان فارسی" معروف است.
جلالالدین محمد مولوی صاحب کتاب مثنوی یکی از بزرگترین شاعران ایران است که مانند "حکیم سنایی" و "شیخ عطار" کلمه شاعر برای شناساندن مقام او کوچک است و او را در شمار حکیمان و عارفان و دانشمندان باید شناخت.
کار مولوی در کتاب مثنوی داستانسرایی نیست بلکه همه حکایتها را آورده است تا افکار خکیمانه خود را روشنتر شرح بدهد. با وجود این، مثنوی دارای دویست حکایت و تمثیل است که چون به زبان شعر عرفانی است و خیلی ساده نیست در سالهای بعد باید آن را بخوانید.
من از میان همه حکایتهای مثنوی بیست و چهار قصه را انتخاب کردهام و با تغییراتی که لازم میدانستم به زبان سادهتر برای شما نوشتهام. به گمان من در کتاب کلیله و دمنه یا سندباد نامه قصههای بهتر از آنچه انتخاب کردهام نبود، اما در مثنوی مولوی باز هم قصههای خوب هست و من به آنچه در جلد چهارم قصههای خوب جا میگرفت قناعت کردم ... (برگرفته از متن "چند کلمه با بچهها" در ابتدای کتاب)
قصهی "خر برفت و خر برفت" با این جملات آغاز میشود:
"روزی بود و روزگاری، یک درویش بود و یک خر داشت که بر آن سوار میشد و از این آبادی به آن آبادی سفر میکرد. روزها مشغول گردش بود و شبها هم اگر به خانقاه میرسید در آنجا با درویشها به سر میبرد. اگر هم نمیشد در مسجدی یا خرابهای میخوابید و با خود میگفت: "درویش هر کجا که شب آید سرای اوست." چون درویش هیچکس را نداشت و دستش هم از مال دنیا کوتاه و هیچ کاری هم بلد نبود کارش این شده بود که در آبادیها شعرهای اخلاقی و مدح پیغمبر و امام را میخواند و میرفت و با چیزهایی که مردم به او میدادند زندگی میکرد و در عالم خودش خوش بود و خدا را شکر میکرد.
درویش علاوه بر لباس ساده تنش از مال دنیا یک خر داشت که میتوانست با آن در دنیای خدا گردش کند و از بدیها و خوبیها عبرت بگیرد و دیگر در فکر خورد و خوراک هم نباشد. او میگفت: "دهن باز بیروزی نمیماند و قوت بخور و نمیر از هرجا که باشد و تا هروقت که نصیب و قسمت باشد میرسد، فقط یک دل وارسته و بیخیال میخواهد که غصه دارم و ندارم را نخورد." ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!