ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
باغ فردوس
(In the Walled Gardens)
نویسنده:
آناهیتا فیروز
(Anahita Firouz)
ترجمه:
گلی امامی
ناشر:
علم
سال نشر:
1382
(چاپ
2
)
قیمت:
3200
تومان
تعداد صفحات:
424
صفحه
شابك:
964-405-160-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 25 نفر
امتیاز كتاب:
(1 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'باغ فردوس':
داستان در ایران قبل از انقلاب میگذرد. مهستی در خانوادهای متمول زندگی میکند. همسرش هوشنگ در کار ساختوساز است و میداند باید دم چه کسانی را ببیند تا قراردادهای نانوآبدار به تورش بخورد.
همه چیز وقتی تغییر میکند که مهستی با خبر میشود که رضا، همبازی دوران کودکی او در خانه پدری که حالا یک مبارز ضدرژیم شده است، به دست ساواک دستگیر شده ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یاسهای سفید شکفته بودند. عطر یاس، از کاسههای پر از گل در هر اتاق، سراسر خانه را فراگرفته بود. آن شب مادرم بهبهانه فرا رسیدن تابستان بساط میهمانی شامی را در تراس پشت ساختمان برپا کرده بود. فانوسهای رنگی لابلای شاخههای درختان در نسیم تاب میخوردند. از پنجره اتاقم در طبقه بالا باغ را تماشا میکردم: هلال باغچهها را، باغبانها را که چمن را آب میدادند، و قوس فوران آب را که همچون بادبزن دستی گشودهای در نور نارنجی غروب از سرِ لولهها بهسوی چمن پاشیده میشد.
برادرهایم دوستان خودشان را دعوت کرده بودند و من دوستان خودم را. ساعت یک ربع به هشت، پدرم لباس پوشیده و مرتب، وارد سرسرای طبقه بالا شده روی مبلی نشست و کتابی برداشت تا باز هم روایت دیگری از فراز و نشیبهای تاریخ ایران را بخواند. مادرم در طبقه پایین مشغول رسیدگی به کارها بود و طبق معمول بهزندگی ما سر و صورت میداد. با صدای بلند از برادرانم خواست دستگاه صوتی را به باغ ببرند ..."
نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
پگاه ايزدپناه:
حرفی جدید برای گفتن نداشت