ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
آرتمیس
(Artemis)
نویسنده:
اندی وییر
(Andy Weir)
ترجمه:
حسین شهرابی
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1400
(چاپ
2
)
قیمت:
450000
تومان
تعداد صفحات:
392
صفحه
شابك:
978-600-182-332-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 5 نفر
امتیاز كتاب:
(4 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'آرتمیس':
یاسمین بشاره، معروف به جَز خلافکار است.
حداقل طبق قوانین آرتمیس، تنها شهر روی ماه. در آرتمیس، اگر میلیاردر یا مسافر پولدار نباشید زندگی راحت نمیگذرد. به همین خاطر جَز گهگاه کالای قاچاق وارد میکند. ضرر که ندارد؟ خصوصا اگر بدهکار باشی و شغل باربریات هم به زور کفاف اجارهخانهات را بدهد.
ولی بالاخره فرصتی پیش آمده تا جَز مرتکب خلافی بشود که مو لای درزش نمیرود؛ پاداشش هم آنقدر زیاد است که نمیتواند پیشنهاد به این خوبی را رد کند. مشکلِ اول و کوچک این است که ماموریتش تقریبا غیرممکن است؛ مشکل دومش این است که ناخواسته درگیر مجموعهای از نقشهها و توطئههای پیچیده و خطرناک میشود؛ چند گروه رقیب با هم میجنگند تا ادارهی شهر آرتمیس را در اختیار بگیرند. جَز برای نجات جان خودش (و البته نجات آرتمیس) چارهای ندارد جز این که دست به قماری بزند غیرممکنتر از ماموریت قبلیاش. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"روی حوضهی غبارگرفته و خاکستری راه افتادم و به سمتِ گنبدِ عظیمِ "حباب کنراد" رفتم. دورِ هوابندش یک حلقه چراغِ قرمز کار گذاشته بودند؛ فاصلهاش چنان زیاد بود که به آدم اضطراب میداد.
دویدن با صد کیلو ابزار و وسایل سخت است؛ حتی در گرانش ماه. ولی باورتان نمیشود وقتی زندگیِ آدم در خطر باشد چقدر سریع میشود جنب خورد.
باب هم کنارِ من میدوید. صدایش را از بیسیم شنیدم: "بذار مخزنهام رو وصل کنم به لباسفضاییت!"
"خودت هم میمیری. فایدهی دیگهای نداره."
تشر زد که: "نشتیِ خیلی زیادی داری. با چشم خودم دارم میبینم گاز از مخزنهات فرار میکنه."
"چه خوب که الان گپ میزنی و امید میدی بهم."
باب گفت: "ناسلامتی، من استادِ فعالیتِ برونناوی حساب میشم. همین الان وایسا! بذار اتصال رو برقرار کنم." ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!