درباره كتاب 'ما یادآوری کاملی را برای شما ممکن میسازیم':
مردی در آرزوی دیدن مریخ سر از شرکتی درمیآورد که وعدهی خاطرهای ساختگی از این سفر را به او میدهد.
در طول پروسهی القاء این خاطره، اتفاقاتی میافتد که سیر خطی داستان را به مارپیچی تو در تو در ذهن مرد بدل میکند: خاطراتی از کارهایی که انجام نداده و یا خاطراتی از کارهایی که انجام داده، اما نمیداند چگونه این خاطرات را که باورشان ندارد از یاد برده بوده است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بیدار شد ... و مریخ را میخواست. به درهها فکر میکرد. قدم زدن در میان آنها چه حسی خواهد داشت؟ همین که به خود آمد، این رویا بزرگ و بزرگتر میشد؛ این رویا و اشتیاق، گویی میتوانست حضور دربرگیرندهی جهانی دیگر را حس کند که تنها ماموران دولتی و مقامهای ردهبالا دیده بودند؛ اما کارمندی ساده مثل او؟ بعید بود بتواند این فرصت را پیدا کند.
همسرش کرستن که خوابآلود بود، با اشارهی همیشگیاش که برخاسته از حالت عصبیاش بود، پرسید: "داری پا میشی یا نه؟ اگه آره، دکمهی قهوهی داغ روی اجاق لعنتی رو بزن." ..."