ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
سرخ سفید
نویسنده:
مهدی یزدانیخرم
ناشر:
چشمه
سال نشر:
1402
(چاپ
17
)
قیمت:
230000
تومان
تعداد صفحات:
266
صفحه
شابك:
978-600-229-536-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 1 نفر
امتیاز كتاب:
(4 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'سرخ سفید':
داستان از یک باشگاهِ ورزشی کوچک در خیابانِ شانزده آذرِ تهران سالِ 1391 آغاز میشود و میرود به دیماه سالِ 1358. دهها داستان و روایت در این فاصلهی زمانی اتفاق میافتند که به نحوی با هم ارتباط پیدا میکنند. اینکه چطور یک کشیش یونانیِ آزادیخواه در برفِ تهرانِ آن سال در هوای شهری نفس میکشد که مهاجمِ تیمِ بلاتکلیفشدهی تاجِ تهران مبهوت روزگار است و اینکه چرا جنازهی نخستوزیرِ اعدامشده هنوز دفن نشده و در پزشکی قانونی باقی مانده و فروشندهی کتابهای جلدسفیدْ عاشقِ یک متخصص زنانِ ممنوعالکار شده است … رمان استخوانهای رضاخان را در جایی از تاریخ کشف میکند که مخاطب شگفتزده میشود، همانطور که یکی از بازماندگان دودمان صفوی در دفترِ مهدی بازرگان شاهد رقم خوردنِ تاریخ است. این میان مبارزههای پانزدهگانهی یک رزمیکارِ جوان است که دو زمان را به هم میدوزد. اویی که برای گرفتنِ کمربند مشکی ناچار میشود موضوعِ یک روز سرد و برفی شود در دیماه سال 1358 … و این تازه شروعِ احضارِ ارواحِ رهاشده بر آسمان است … روزی که با بخارِ یک خشکشویی شروع میشود و تند و بیوقفه پیش میرود. (برگرفته از توضیحات وبسایت گودریدز درباره کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اولش بخار بود …
بخاری که از دیوارهی جوی آبِ دمِ خشکشویی با شتاب میزند بیرون و توی سرمای هوای یکی از روزهای هفتههای پایانی دیماه 1391 در خیابان شانزده آذر متلاشی میشود. بخاری که سالها از خشکشویی روبهروی باشگاه ورزشی قدیمی خیابان شانزده آذر بیرون آمده، کمی روی هوا معطل میماند و بعد یکهو محو میشود و مرد جوانِ تنومندی که نشسته است بر سکوی سیمانی پیادهرو چشم میاندازد به جایی آنورِ شیشهی دکان خشکشویی تا دوباره اتوی بزرگ بجنبد و بخار تازه را بهزور فرو کند در لولهای که از زیرِ سنگفرشهای لقِ پیادهرو کشیده شده تا دیوارهی جوی آب ... که لجن و تکههای میوههای نارنجیرنگِ زمستانی با کلی تهسیگار در آن درهم است و رویشان اعلامیهی ترحیم پیرمردی افتاده که با نمِ بخار کفِ جوی بافتِ کاغذِ بازیافتیاش مدام وارفتهتر میشود ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!