بخريد و بخوانيد ...
سلحشوران پارله‌آن
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

سلحشوران پارله‌آن

نویسنده: سیدعلی خواسته 
ناشر: افق
سال نشر: 1400 (چاپ 4)
قیمت: 135000 تومان
تعداد صفحات: 468 صفحه
شابك: 978-964-369-956-7
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'سلحشوران پارله‌آن':

سرزمین "پارله‌آن" جای اسرارآمیزی است با تاریخچه طولانی و ماجراهای فراوان و مردمی وفادار که همواره از زادگاه‌شان در مقابل اهریمنان و جادوگران دفاع کرده‌اند. در پارله‌آن فرقه‌های مختلفی از جادوگران وجود دارند که دست به کار آشوب و دسیسه‌اند و از هر فرصتی استفاده می‌کنند تا به نیروهای پادشاهی و مردم ضعیف آسیب برسانند.
"فرتیاد" یکی از جوانان این سرزمین است که با مادر و خواهرش زندگی می‌کند. پدر او جزو افراد رده بالای پادشاهی و از یاران نزدیک فرمانرواست. او همیشه مشغول جنگ است تا مردم از خطرهای اهریمنی در امان بمانند. پدر فرتیاد به تازگی دار و دسته راهزنی معروف و جفاکار را شکست داده و تبدیل به قهرمان کشور شده است و حالا خود را برای جنگی دیگر آماده می‌کند. هدف نهایی فرمانروا و افرادش این است که این سرزمین را از وجود تمامی اهریمنان و جادوگران پاک کنند.
فرتیاد یک توانایی خاص دارد و به پدرش قول داده که نگذارد کسی از آن باخبر بشود. او می‌تواند افکار انسان‌ها را ردگیری کند و جای آدم‌ها را پیدا کند. این توانایی او موجب دردسر بزرگی برایش می‌شود و پای او را که نوجوانی بیش نیست به ماجرای عجیبی می‌کشد، تا جایی که سرنوشت سرزمین پارله‌آن در گروی تصمیمات و اقدامات او قرار می‌گیرد ...
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"تاریکی.
همیشه از تاریکی می‌ترسیدم.
در میان جنگلی تاریک و انبوه می‌دویدم. قطرات ریز باران روی صورت داغم به آرامی سر می‌خوردند. نفس‌کشیدن برایم سخت شده بود و هر لحظه احساس می‌کردم قلبم می‌خواهد از جا کنده شود. با این حال نمی‌توانستم بایستم، می‌دانستم اهریمنی مخوف به دنبالم است و توقف با چیزی برابر نخواهد بود، جز مرگی دردناک.
آسمان سیاه و ابری بیشتر از همیشه به زمین نزدیک بود، آن‌قدر نزدیک که انگار نوک درخت‌های جنگل به آن می‌سایید. درخت‌هایی که همراه زوزه‌ی باد، مانند دریایی سیاه و مواج به این‌سو و آن‌سو خم می‌شدند. آن‌قدر ترسیده بودم که هر شاخه‌ی درختی را چنگالی می‌دیدم که برای گرفتنم دراز شده است. حتی نمی‌دانستم به کدام سمت می‌روم، به حاشیه‌ی جنگل یا قلب آن ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!