بخريد و بخوانيد ...
بچه‌های کشتی رافائل

بچه‌های کشتی رافائل

نویسنده: محمدرضا مرزوقی 
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
سال نشر: 1396 (چاپ 3)
قیمت: 10000 تومان
تعداد صفحات: 203 صفحه
شابك: 978-964-391-983-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 32 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'بچه‌های کشتی رافائل':

داستان در سال ۱۳۶۲ در شهر بوشهر اتفاق می‌افتد. در بحبوحه جنگ و بمباران شهرها. محمد و چند تا از دوستانش ساکن محله‌‌ای نزدیک گمرک و دریا هستند. در چند صد متری محله آن‌ها کشتی رافائل مثل عروسی سپید و زیبا بر آب‌های آبی دریا لمیده است. بچه‌ها در مورد امکانات این کشتی آنقدر شنیده‌اند که داخل شدن به آن و دیدن زیبایی‌‌هایی که وصفش را از این و آن شنیده‌‌اند، یکی از بزرگترین آرزوهایشان شده.
اما ورود به کشتی برای آدم‌های معمولی ممنوع است و فقط کارکنان نیروی دریایی اجازه قدم گذاشتن بر عرشه آن را دارند.
در همین ایام، یک خانواده آبادانی جنگ‌زده هم به محله می‌‌آیند که دو بچه دارند. کوروش و آتوسا. پدر بچه‌ها در شرکت نفت خارک، ماموریت دارد و آنها به بوشهر آمده‌‌اند که به او نزدیک باشند. بچه ها با کوروش و آتوسا خیلی دوست می‌شوند. محمد به کوروش کمک می‌کند درس‌هایی را که به خاطر جنگ در ماهشهر نتوانسته امتحان دهد، در مدرسه بوشهر پشت سر بگذارد و همین موضوع باعث دوستی‌شان با یکدیگر می‌شود. در اوج حملات به خارک کوروش و آتوسا مدتی از پدرشان بی‌خبر می‌‌مانند. از آن طرف محمد نقشه می‌کشد و با زد و بند با یکی از کارکنان رافائل موفق می‌شود راهی برای رفتن به کشتی و دیدن داخل آن پیدا کند ... (برگرفته از معرفی کتاب در خبرگزاری مهر)
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"اکبر اسپاک رنگ موتورسیکلت را که از تعمیرگاه علوسیاه کش رفته، می‌دهد به من. فقط سه تا پر دارم؛ سه تا پر سفید که از دم خروس طلایی‌ام کنده‌ام. خروس بیچاره چه بال‌بالی زد تا پرها را کندم.
نه که آدم بی‌رحمی باشم نه، اما وقتی پای ترقه‌پری در میان باشد، حقوق حیوانات و این حرف‌ها، کلا فراموشم می‌شود. حتی حرف‌های آقام هم یادم می‌رود که همیشه می‌گوید حیوان زبان بسته گناه دارد و خدا آن دنیا همین بلا را سرت می‌آورد.
پرها را با کش محکم می‌بندم به ته اسپاک و برای امتحان، اسپاک را پرت می‌کنم هوا. چند متری بالا می‌رود و بعد روی سنگینی خودش کله‌پا می‌شود و مثل فرفره، چرخ‌زنان پایین می‌آید و می‌آید تا می‌خورد زمین. درست عمل می‌کند. فقط کافی است کمی باروت سر کبریت توی سوراخ سر ترقه بگذارم آن‌وقت میدان "مش‌اسمیل" را فتح می‌کنیم ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!