ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
سوییت فرانسوی
(Suite Française)
نویسنده:
ایرن نمیروفسکی
(Irene Nemirovsky)
ترجمه:
مهستی بحرینی
ناشر:
نیلوفر
سال نشر:
1402
(چاپ
3
)
قیمت:
365000
تومان
تعداد صفحات:
492
صفحه
شابك:
978-964-448-529-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 3 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'سوییت فرانسوی':
نویسنده کتاب نوشتن آن را با این طرح آغاز میکند که مجموعهای از پنج رمان، به شیوهی سمفونیهای موسیقی و با الهام از سمفونی پنجم بتهوون، خلق کند. او در سال 1942 درست در زمانی که دو داستان اول این مجموعه پنج قسمتی را کامل کرده، توسط حکومت نازیها دستگیر و به آشویتس فرستاده میشود و در همانجا هم میمیرد.
دفتر یادداشت حاوی دو داستان نوشته شده را دختران نویسنده حفظ میکنند اما تا سال 1998 آن را به ناشری عرضه نمیکنند. در نهایت کتاب حاوی این دو داستان در سال 2004 میلادی منتشر میشود.
داستان اول این مجموعه با عنوان "توفان در ماه ژوئن" به شخصیتهای مختلفی میپردازد که با اشغال پاریس توسط آلمان، تصمیم به فرار از این شهر میگیرند و در این راه با موقعیتهایی روبرو میشوند که نتیجه آن از میان رفتن پوستهی متمدنانه ظاهری آدمهاست …
داستان دوم با عنوان "Dolce" در شهر کوچکی تحت اشغال آلمانها اتفاق میافتد. لوسی که شوهر خیانتکارش در جنگ اسیر شده، در یکی از بهترین عمارتهای شهر به همراه مادر شوهرش زندگی میکند. فرمانده شهر برونو فن فالک، افسری آلمانی است که قبل از جنگ موسیقیدانی برجسته بوده. لوسی برخلاف میلش، متوجه میشود که دل به این فرماندهی آلمانی باخته و ...
بخش با این جملات آغاز میشود:
"گرم. مردم پاریس دربارهی هوای بهار چنین میگفتند. شب جنگ بود و آژیر. اما شب محو میششود و جنگ دور است. آنهایی که نخوابیده بودند، بیماران بستری، مادرانی که پسرانشان در جبهه بودند، زنهای عاشقی که چشمهایشان از فرط گریه فروغ خود را از دست داده بود، نخستین صدای آژیر را میشنیدند. این صدا هنوز نفسی عمیق بیش نبود، همچون آهی بود که از سینهی کسی که دچار تنگی نفس شده است، برمیآید. میبایست چند لحظهای بگذرد تا سراسر آسمان پر از هیاهو شود. این هیاهو از دور میآمد، از اعماق افق، گویی شتابی در کارش نبود! خفتگان، در خواب میدیدند که دریا موجها و سنگریزههایش را به جلو میراند، توفانی در ماه مارس جنگل را تکان میدهد، یا گلهای از گاوها به سنگینی میدوند و زمین را با سمهایشان به لرزه درمیآورند تا اینکه سرانجام، خواب جای خود را به بیداری داد و مرد، در حالی که هنوز چشمهایش را درست بازنکرده بود، آهسته پرسید:
- آژیر میکشند؟..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!