الهه طاهري: کتاب را از نشر دیگر و ترجمهای دیگر خواندم. و طبق تجربهای که از ترجمههای نشر چشمه دارم، فکر میکنم این ترجمه انتخاب مناسبتری باشد. (و ترجمهای که من خواندم به طرز وحشتناکی بیاحساس بود.) همان طور که در پشت کتاب و اینجا توضیح داده شده، کتاب درباره قطع ناگهانی ارتباط دوستان سوکورو با او و آنچه بعد از آن به سرش میآید، میپردازد و نویسنده به طرز جالبی احساسات و شخصیت اصلی را با نمادها و توصیفات جذاب به تصویر میکشد و معماهایی را مطرح میکند که هرچند همه به طور کامل حل نمیشوند، ولی همین موضوع هم به جذابیت داستان میافزاید. در نهایت حتی اگر سبک سورئال موراکامی در کتابهای قبلیاش را نپسنیدید، نیم نگاهی به این کتابش بیندازید، چون سوکورو تازاکی بیرنگ از پیچیدگی همیشگی کارهای موراکامی دور است و داستانی سرراست و جالبی برای گفتن دارد. "سوکورو تازاکی در عمیقترین نقطهی جانش به درک رسید. درک اینکه هیچ قلبی صرفاً بهواسطهی هماهنگی با قلب دیگری وصل نیست. زخم است که قلبها را به هم پیوند میدهد. پیوند درد با درد، شکنندگی با شکنندگی. تا صدای ضجه بلند نشود سکوت معنا ندارد..." جملهای از کتاب که خیلی دوست داشتم.