ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
پسرخاله وودرو
(Belle Prater's Boy)
نویسنده:
روت وایت
(Ruth White)
ترجمه:
محبوبه نجفخانی
ناشر:
افق
سال نشر:
1400
(چاپ
7
)
قیمت:
215000
تومان
تعداد صفحات:
248
صفحه
شابك:
978-964-369-835-5
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 15 نفر
امتیاز كتاب:
(3.8 امتیاز با رای 5 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'پسرخاله وودرو':
وودرو، پسری که مادرش ناپدید شده، برای ادامهی زندگی، پیش پدربزرگ و مادر بزرگش در ویرجینیا میرود. دخترخالهاش جیپسی هم که زیباترین دختر شهر است پدرش را از دست داده. دردهای مشترک و پنهان، صمیمیت میان دو نوجوان را بیشتر میکند؛ اما مشکلات و رازهای ناگفته هنوز باقیاند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"حوالی ساعت پنج صبح یکشنبهای گرم در ماه اکتبر سال 1953، خالهام، بل، از خواب بیدار شد، رختخوابش را ترک کرد و برای همیشه از صفحهی روزگار ناپدید شد.
عمو اورت، شوهرش، به کلانتر گفت: "وقتی از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت، فکر کردم میخواد بره دستشویی. برای همین، دوباره گرفتم خوابیدم. حدود نیم ساعت بعد، دوباره بیدار شدم، اما بل هنوز برنگشته بود. با خودم گفتم: "بهتره برم سری بهش بزنم و ببینم حالش خوبه یا نه" و همین کار را کردم."
عمو اورت توی معدن زغالسنگ کار میکرد و خاله بل با پسرشان وودرو، دور از اینجا، بالای درهای دراز و دورافتاده به اسم کروکدریج که نزدیک شهر "ایستگاه زغالسنگ" در ایالت ویرجینیا بود، زندگی میکردند، جایی که کوههای ناهموار و شیبدار آپالاچی قرار داشت. آن روزها، جادهها باریک و سنگلاخی و در هوای نامساعد تقریبا غیرقابل عبور بودند. آنها یک ماشین فورد قدیمی داشتند که آن روز صبح، مثل همیشه در سراشیبی جاده پارک شده بود و سوئیچ هم رویش قرار داشت. نزدیکترین همسایهشان، خانوادهی اسلوآن که در فاصلهی دو کیلومتری پایین جاده زندگی میکردند، به کلانتر گفتند که هیچ چیز غیرعادی ندیده و نشنیده بودند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!