درباره كتاب 'کنسرو غول':
قهرمان داستان، توکا کرمی، نوجوان لاغرمردنی و بیدست و پایی است که از مدرسه بدش میآید (شاید چون بچهها مسخرهاش میکنند و بهش میگویند کرم خاکی) ولی عاشق داستانهای جنایی و ترسناک است. ماجرا از وقتی شروع میشود که خاطرات یک جنایتکار بزرگ به دست توکا میافتد و او هم تصمیم میگیرد مثل آن جنایتکار پولدار و شجاع و معروف بشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اتابک کرمی یعنی بابام، اسم پرندهای جنگلی را گذاشته بود روم. "توکا"! میگفت از بچگی عاشق این اسم بوده. اما بچههای مدرسه عاشق فامیلیام شدند. اولها صدام میزدند کرمی! و بعدترها شدم کرم خاکی! خودم هم وقتی هیکل مردنی و بدقوارهام را تو آینه میدیدم حالم بههم میخورد. عینک هم قضیه را بدتر میکرد. کلا بچهی ضعیفی بودم. نصفی از سال مریض میشدم. تب و لرز، سرماخوردگی، گوشدرد، چشمدرد، شبها دلپیچه، یکی دوبار هم تو هفته اسهال. یه چیز افتضاحی بودم.
بچهها کتکم که میزدند کلی تفریح میکردند. آخه برعکس همه، کتک که میخوردم نیشم تا دستههای عینک باز میشد و میخندیدم. از آن خندههای کثیف حال بههمزن که مخصوص ترسوهاست. همیشه سر و صورتم زخم و زیلی بود. ولی هرکی میپرسید، میگفتم خوردم زمین یا از این مزخرفات ..."