ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
نیمهی غایب
نویسنده:
حسین سناپور
(Hossein Sanapour)
ناشر:
چشمه
سال نشر:
1400
(چاپ
21
)
قیمت:
280000
تومان
تعداد صفحات:
324
صفحه
شابك:
978-964-5571-03-8
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 4 نفر
امتیاز كتاب:
(0 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'نیمهی غایب':
دستمایهی داستان زندگی پنج تن از نسل جوان و جوانی پشت سرگذاشتهی امروز، در دانشگاه و میانهی کشاکشهای سالهای دههی شصت است. به خاطر قرار گرفتن در این موقعیت تاریخی است که عشق برای آنان نه فقط مواجهه با تنگناهای بیرونی، که رودررو شدن با درون و گذشته خود نیز هست. آنها چه در خانوادهیی سنتی در تهران بزرگ شده باشند یا در باغها و شالیزارهای شمال، در خیابانهای نیویورک غریبهگی را تجربه کرده باشند، یا معلق میان دوستداشتنها در سفر مدام بوده باشند، و یا حتی اگر کودکیهایشان را خود مادری کرده باشند، همگی سرگشتهی جستوجوی نیمهی غایب خویشند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
جایزه مهرگان ادب در سال 1378 به عنوان بهترین رمان سال و جایزه یلدا در سال 1381 به این کتاب تعلق گرفته است.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"نمیتوانست بایستد یا روبرگرداند. کوچهباغها تند از کنارش میگذشتند و کسی خیلی جلوتر از او، با موهای بلند تابخور، پیراهن گلدار بلند، میرفت و مدام پشت هر پیچ پنهان میشد. هراس داشت اما کنجکاوی یا چیزی دیگر پیش میبردش. با او نمیرفت و کوچههای باریک پیچ در پیچ میآمدند و میگذشتند. غورغور با طنینش انگار برخاسته از اعماق دهلیز یا غاری، همانطور او را به خود میخواند. رو برنمیگرداند. نمیتوانست. ناگهان دیدش؛ پشت یک پیچ ایستاده بود. صورت سفید و مات، انگار صورتک زده بود، دستها دراز کرده به سویش. خودش بود؛ غریبه و ترسناک.
چشمها را باز کرده نکرده، نیمخیز توی جایش نشست. تاریکی را دید و همانطور ماند، با قلبی که میکوبید و نفسی که تند برمیآمد. غورغور را باز شنید، بیطنین و نزدیکتر، تاریکی، موهایی که دور صورت مهتابی ریخته بود، و باز غورغور، این بار واضح و بلند. برگشت و به تلفن روی میز نگاه کرد. گهترین وقت. یک دفعه، فقط یک دفعه برگشت. غورغور گه. پس سیندخت نبود که این همه شبها دنبالش میکردم؟ ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!