نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
|
داستان جای خالی سلوچ، داستانی به شدت پرکشش و جذاب است. در این داستان، هم شخصیتها به خوبی توصیف شدهاند، هم اتمسفر داستان را نویسنده توانسته خیلی خوب به خواننده بشناساند. ماجراهایی هم که پیش میآید خواننده را با خود میکشد، هر چند که تعدادشان زیاد نیست و داستان بیشتر حول شخصیتپردازی و توصیف اتمسفر میگردد.
شخصیت اصلی داستان مرگان است، زن سلوچ. هدف غایی او حفاظت از خانواده و بچههایش است و برگرداندن آرامش به خانه.
اسم سلوچ روی عنوان کتاب است، ولی ما جایی از داستان او را نمیبینیم، به جز اول داستان که میرود. اما در جای جای داستان حضوری نامرئی دارد.
در خلال خواندن این کتاب، نثر گیرای محمود دولتآبادی من را متحیر کرد. جملات داستان، بسیار ساده و به جا کنار هم چیده شده بودند. بعضی جاها ردیف جملات بدون فعل، زیبایی متن را دو چندان میکرد: "زمینج در دامن کبود غروب، فرو مینشست. سایه میآمد که بیاید. زنهایی، پیمانههایی آب بر دوش. مردهایی شانه به شانه، اختلاطکنان. خری برهنه، لنگ و سرگردان. سگی بیخ دیوار. جغدی بر خرابه. مرگان کنار دیوار راه میرفت.» (بخش سوم، فصل 4). نویسنده گاهی چنان از تلخی زندگی مرگان میگفت که دلم میخواست میتوانستم کتاب را بگذارم کنار و دیگر آن را ادامه ندهم اما نثر کتاب چنان پرکشش و جذاب بود که من را غرق در داستان، با خود میکشید. در کل، من این کتاب را بسیار دوست داشتم و خواندن آن را به دیگران هم توصیه میکنم.
|
|
|