ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
کفترکش
(Wringer)
نویسنده:
جری اسپینلی
(Jerry Spinelli)
ترجمه:
مژگان کلهر
ناشر:
افق
سال نشر:
1397
(چاپ
4
)
قیمت:
21000
تومان
تعداد صفحات:
240
صفحه
شابك:
978-964-369-152-3
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 13 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'کفترکش':
پالمر، پسرک نه ساله، در شهری زندگی میکند که هر سال در آن یک روز به نام "روز کبوتر" نامگذاری شده. در این روز تیراندازهایی که در مسابقه ثبتنام کردهاند اجازه دارند که به تعدادی کبوتر که برای اینکار تهیه شدهاند در هوا شلیک کنند. در آخر این مسابقه امتیاز هر تیرانداز محاسبه میشود و به بهترین تیرانداز نشان "کبوتر طلایی" اهدا میشود. درآمد حاصل از این مسابقه هم صرف ساختن زمین بازی و پارک میشود.
در این مسابقه پسربچههایی هم به عنوان "گردنپیچ" انجام وظیفه میکنند. آنها وظیفه دارند تا کبوترهایی را که تیر میخورند اما کشته نمیشوند پیدا کنند و با پیچاندن گردنشان آنها را از رنجی که میکشند، رها کنند.
امسال دوستان پالمر او را تشویق کردهاند تا در "روز کبوتر" به عنوان "گردنپیچ" به آنها بپیوندد. مادر پالمر دوست ندارد که او خود در این مراسم شرکت کند. اما او نمیتواند پالمر را مجبور کند که به این خاطر دوستانش را رها کند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دلش نمیخواست یک "گردنپیچ" باشد. این از اولین چیزهایی بود که در مورد خودش میدانست اما این که دقیقا کی به آن پی برده بود، نمیدانست. از مدتها پیش، حتی خیلی قبلتر از آن، در درونش بود، مثل حس گرسنگی در شکمش.
اما با گرسنگی فرق داشت؛ بدتر از گرسنگی بود؛ چرا که همیشه در آنجا حضور داشت؛ همیشه! گرسنگی فقط گاهی میآمد. مثلا قبل از غذا خوردن یا در ماشینسواریهای طولانی. بعد به محض اینکه سیر میشد به سرعت میرفت. اما این چیز هیچ راهی برای سیر کردنش وجود نداشت. شاید هم بود، اما دستنیافتنی. پس همانجا مانده بود و نمیرفت.
درحقیقت رفتنی هم در کارش نبود. او همانطور که نمیتوانست از خودش فرار کند، از آن حس هم نمیتوانست بگریزد. بهترین راه این بود که فراموشش کند، که گاهی وقتها میتوانست. برای چند دقیقه، چند ساعت یا حتی برای یک یا دو روز ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!