درباره كتاب 'خانه زیبای من':
کری توی محله از همه بیشتر از توفر بدش میآمد! بنظر کری، توفر پسر لات و بیادبی بود که وقت و بیوقت با موتورش توی خیابان سر و صدا راه میانداخت و گربهی کری رو میترسوند.
اما وقتی یک آتشسوزی تمام محله، از جمله خانهی کری را، از بین میبره، او در نهایت تعجب میبینه که توفر اولین نفری است که برای کمک به او پیشقدم میشه ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"صبح جمعه کری با صدای مهیبی از خواب پرید. آیا واقعا از پای تختش صدای موتورسیکلت شنیده بود؟ سریع بلند شد و در تختخوابش نشست. همینطور که با دست موهای قهوهایاش را از توی صورتش کنار میزد رویاهایش هم از ذهنش محو میشدند. قلبش داشت از جا کنده میشد. اما اتاق که ساکت بود. فقط گربهاش جبرواکی کنار پاهایش لم داده بود و خرخر میکرد.
خمیازهای کشید و گفت:
- خیلی خوب، جب. تو بودی این قدر سر و صدا میکردی؟
گربه خرناس بلندتری کشید. کری خندید و گفت:
- آره خودت بودی.
سرش را روی دستش تکیه داد و با تنبلی پشت گوشهای مخملی گربه را نوازش کرد. زیر لب گفت: "خوابهای عجیب و غریب دیدی؟"
و چشمهایش را بست. کمکم تاپتاپ دیوانهوار قلبش فروکش کرد. احساس میکرد خواب او را میرباید.
ناگهان صدای غرش یک موتور فضای اتاق را پر کرد. کری از جا پرید و صورتش را در هم کشید. چون پنجههای جبرواکی از روی ملاقه در پاهایش فرو میرفت ..."
زیر لب غر زد: "پس خواب نمیدیدم. باز هم این پسره بود. با اون موتور مسخرهاش." ..."