شناسنامه محصول
آمریکایی آرام
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

آمریکایی آرام

(The Quiet American)
نویسنده: گراهام گرین (Graham Greene)
ترجمه: عزت‌الله فولادوند
ناشر: خوارزمی
سال نشر: 1397 (چاپ 3)
قیمت: 30000 تومان
تعداد صفحات: 259 صفحه
شابك: ?
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 54 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (3.7 امتیاز با رای 10 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'آمریکایی آرام':

داستان در ویتنام می‌گذرد. در زمانه‌ای که جنگ با فرانسه کم‌کم در حال پایان است و استعمار فرانسوی مشغول جمع کردن چتر خود از روی این کشور است. در این وضعیت توماس فاولر، روزنامه‌نگاری انگلیسی، چند سال است که در سایگون به گزارش جنگ فرانسوی‌ها و ویتنامی‌ها مشغول بوده.
زمانه اما در حال تغییر است. به فاولر خبر می‌رسد که ماموریتش در حال پایان است و باید به کشورش باز گردد. اما او مایل نیست این کشور را ترک کند و به نزد همسرش بازگردد. از سوی دیگر سر و کله‌ی آمریکایی‌ها هم دارد پیدا می‌شود. فاولر با یکی از آنها به نام آلدن پایل آشنا می‌شود و متوجه می‌شود او مامور مخفی سیا است که برای جلوگیری از رخنه‌ی کمونیسم در ویتنام به آنجا آمده.
پایل جوان و تازه‌نفس دنیا را جور دیگری می‌بیند و در فکر ایجاد نظمی نوین است. او حتی معشوقه‌ی ویتنامی فاولر را هم از چنگش درمی‌آورد. در چنین وضعیتی است که فاولر متوجه می‌شود همه چیز در دنیایی که می‌شناخته در حال تغییر است. و او اصلا از این موضوع راضی نیست!
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"بعد از شام، در اتاقم مشرف به خیابان کاتینا به انتظار پایل نشستم. گفته بود: "حداکثر تا ساعت ده خواهم آمد." و وقتی ساعت زنگ نیمشب را نواخت، دیگر نمی‌توانستم آرام بگیرم و رفتم پائین به خیابان. عده‌ای پیرزن با شلوارهای سیاه روی پاگرد چمباتمه نشسته بودند. ماه فوریه بود، گمان می‌کنم گرمشان شده بود. راننده سه‌چرخه‌ای پائی آهسته پا می‌زد و به‌سوی رودخانه می‌رفت. چراغهای محلی که هواپیماهای امریکائی را در آن تخلیه می‌کردند روشن بود، اما هیچ‌جا در آن خیابان دراز اثری از پایل بچشم نمی‌خورد.
بخود گفتم شک نیست که به دلیلی در سفارت امریکا معطل شده است؛ اما در این صورت یقینا به رستوران تلفن می‌کرد. زیرا در رعایت اینگونه نکات بسیار دقیق و مبادی آداب بود. همینکه چرخیدم تا به ساختمان برگردم، دیدم دختری کنار در همسایه منتظر ایستاده است. چهره‌اش را نمی‌توانستم ببینم اما شلوار سفید ابریشمی و پیراهن بلند گلدارش دیده می‌شد. شناختم کیست. بارها همین‌جا و سر همین ساعت در گذشته به انتظار من ایستاده بود که به خانه برگردم.
صدا زدم: "فوئونگ." فوئونگ یعنی ققنوس. اما این روزها دیگر هیچ‌چیز افسانه‌ای نیست و هیچ‌چیز دوباره از خاکستر خود برنمی‌خیزد ..."

نظر كسانی كه كتاب را خوانده‌اند:

 محمدهاشم عزت‌ور:  داستان بسیار جالبی بود. هم رمانتیک و هم جنگ. شنیده ام که فیلمی هم به همین نام از این کتاب ساخته شده. علاقمند شدم که فیلم را هم ببینم که هنوز گیرش نیاورده ام