درباره كتاب 'بازی اندر':
پس از دو بار حملهی بیگانگان به کرهی زمین که نژاد بشر را تا آستانهی انقراض پیش میبرد، حکومت جهانی برای تضمین پیروزی نوع بشر در جنگ بعدی و حفظ یکپارچگی سیاره دست به گزینش و پرورش نوابغ نظامی میزند و سپس آنها را در نبردهایی شبیهسازی شده آموزش میدهد تا هنر جنگ را در ذهنهای نوپا و تشنهی داناییشان نهادینه کند. پس طبیعی است که نخستین آموزشها جنبهی "بازی" داشته باشند …
اندرو - اندر - ویگین حتی در میان نوابغ دستچین شده نیز گل سرسبد و برتر برترینها است؛ او برندهی همه بازیها و برخلاف خواهر عاطفیاش، ولنتاین و برادر دگرآزارش، پیتر دارای تمامی شرایط لازم و کافی برای انجام ماموریت مورد نظر است. در عین حال او چنان باهوش است که میداند وقت رو به پایان است. ولی آیا به قدر کافی باهوش است که زمین را نجات دهد؟
داستان با این جملات آغاز میشود:
" "با چشمهایش همهچیزو دیدم، با گوشهاش شنیدم، قبول کن که اون خودشه یا دستکم نزدیکترین چیزی که ممکنه به اون باشه و بتونیم به دست بیاریم."
"راجع به برادرش هم همینو گفتی."
"آزمایش برادرش غیرممکن بود. البته به دلایل دیگه. ربطی به توانمندیهاش نداشت."
"خواهرشم همینطوری بود. در مورد خودشم هنوز یقین نداریم. زیادی سر به راه و سازگاره. خیلی راحت خودشو منقاد ارادهی دیگران میکنه."
"نه وقتی طرف مقابلش دشمن باشه."
"خب، پس چه کار کنیم؟ تمام وقت دورتادورش رو دشمن بچینیم؟"
"اگه لازم باشه، بله."
"فکر کردم از این پسرک خوشت اومده." ..."