درباره كتاب 'دختر مریلین':
کیت، در یتیمخانهای در ایرلند تحت سرپرستی خواهران روحانی بزرگ شده. او در همانجا اولینبار عشق را تجربه میکند و دل به کشیش جوانی به نام پدر استیل میبندد. پدر روحانی ابتدا در برابر عشق کیت مقاومت میکند اما در نهایت او هم به کیت علاقمند میشود.
کیت برای رهایی از این عشق به دوبلین میرود و با کمک حامی بافرهنگی به نام برندن فیتزجرالد، به هنرمندی با شهرت جهانی تبدیل میشود. او تلاش میکند با ازدواج با برندن، عشق زندگیاش را فراموش کند. اما فراموشی این عشق ممکن نیست ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پانزده ساله بودم که برای اولین بار احساس کردم خواستن کسی با تمام وجود، یعنی چه. منظورم خواستن با تمام وجود و به معنای واقعی کلمه است. خیلی سریع و ناگهانی، در یک چشم بر هم زدن اتفاق افتاد، ولی در همان مدت کوتاه احساسی بسیار عمیق به وجود آمد. مطمئنم که در زندگی هر شخصی لحظاتی وجود دارد که وقتی به نتیجهای منطقی میرسد و به چیزی اطمینان پیدا میکند، تمام شک و تردیدهایش را دور میریزد. دقیقا همین مساله برای خود من پیش آمد. البته او - عشق دوران نوجوانیام، چنین آدمی نبود و هرگز دست از شک و تردیدهایش برنداشت. این حقیقت بعدها برایم آشکار شد، خیلی بعد.
من گذشتهام را زیاد مرور میکنم - خیلی زیاد. وقتگذرانی بیمارگونهای است که به گذشته پناه ببری، همچون محتضری که چارهای جز مردن ندارد ..."