ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
همهی اسبهای زیبا
(All the Pretty Horses)
نویسنده:
کورمک مککارتی
(Cormac McCarthy)
ترجمه:
کاوه میرعباسی
ناشر:
کتاب نشر نیکا
سال نشر:
1390
(چاپ
1
)
قیمت:
11000
تومان
تعداد صفحات:
413
صفحه
شابك:
978-600-5906-44-8
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 9 نفر
امتیاز كتاب:
(1 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'همهی اسبهای زیبا':
وقتی پدربزرگ جان گردی شانزده ساله میمیرد و قرار میشود مزرعه او در تگزاس را به حراج بگذارند، او تصمیم میگیرد به همراه دوستش لیسی با اسب به جنوب و به سمت مکزیک برود تا شاید آنجا به عنوان گاوچران برای خودشان کاری دست و پا کنند. آنها در میانه راه با جیمی بلوینز برخورد میکنند که سوار بر اسب گرانقیمتی است که ادعا میکند متعلق به خود اوست. آنها با هم همراه میشوند و وقتی اسب بلوینز در یک طوفان فرار میکند، او آنها را راضی میکند تا همراهش به جستجوی اسب فراری بروند و به او در پیدا کردن اسب کمک کنند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"وقتی وارد تالار شد، و همینطور وقتی در را بست، شعلهی شمع و تصویرِ شعله در آیینهی بزرگ دیواری پیچ و تاب خورد و دوباره به شکل اولش برگشت. کلاهش را از سر برداشت و آهسته جلو رفت. تختههای کفپوش زیر چکمههایش جیرجیر میکردند. کت و شلوار سیاه به تن داشت. رو به روی آیینهی تاریک ایستاد همان جایی که سوسنهای سفید پلاسیده از گلدان بلور نقش و نگاردارِ فرسوده به بیرون سر خم کرده بودند. در راهروِ سردِ پشت سرش، ردیف هم، پرترهی نیاکانی آویزان بود که به زحمت میشناختشان. همگی در قابهایی شیشهای بالای حاشیهی باریکِ چوبِ بلوطِ دیوار جا خوش کرده بودند و نوری کمسو به آنها میتابید. نگاهی به اشکِ چکهکردهی شمع انداخت. شستش را روی مومِ گرمِ چکیده بر روکشِ نازکِ چوب بلوط فشار داد. آخر سر نگاهش افتاد به صورتِ مدفون و محبوس بین تاخوردگیهای لباس تدفین، سبیل زرد شده، پلکهای نازک مثل کاغذ. این خوابیدن نبود. این خوابیدن نبود …"
نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
گلناز گرايلي:
خیلی monotone و خسته کننده برخلاف جاده که یک لحظه آروم نمیگذارتت