ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
رامونای هشت ساله
(Ramona Quimby, Age 8)
نویسنده:
بورلی کلیری
(Beverly Cleary)
ترجمه:
احمد کساییپور
ناشر:
افق
سال نشر:
1401
(چاپ
6
)
قیمت:
74000
تومان
تعداد صفحات:
164
صفحه
شابك:
978-964-363-232-8
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 20 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'رامونای هشت ساله':
در این کتاب رامونا هشتساله شده و به کلاس سوم دبستان رفته است. از اون مهمتر اینکه دستهبندی بچهها توی مدرسههای منطقهای که رامونا زندگی میکند تغییر کرده و حالا اون خودش باید به تنها به مدرسه بره چون بیزوس، خواهرش، از امسال به دبیرستان میره.
اما این همهی خبرهای خوش نیست! با این تغییرات مدارس منطقه، حالا دیگه رامونا و همکلاسیهایش بزرگترین بچههای مدرسه به حساب میآیند و رامونا خوشحال است که توی مدرسه هر کاری دلش بخواهد میتواند بکند. اما اوضاع اونطورها هم که رامونا فکر میکنه پیش نمیره. رامونا وقتی متوجه این موضوع میشه که یکی از پسرهای قلدر مدرسه توی اتوبوس پاککن محبوبش را از او میدزده و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"رامونا کوئیمبی امیدوار بود پدر و مادرش یادشان برود یک کمی او را سرزنش کنند. دلش نمیخواست هیچی این روز هیجانانگیز را خراب کند.
سر صبحانه، رامونا برای خواهر بزرگش، بئاتریس، قمپز در کرد:
- ها ... ها، امروز تنهای تنها سوار اتوبوس میشوم میروم مدرسه.
از شدت هیجان روزی که در پیش داشت دل تو دلش نبود، روزی که با اتوبوسسواری شروع میشد و به قدر کافی طولانی بود که رامونا احساس کند مسافت زیادی از خانه دور شده، ولی آنقدر طولانی نبود - البته رامونا امیدوار بود - که باعث بشود رامونا حالش توی ماشین به هم بخورد. رامونا باید سوار اتوبوس میشد، چون توی تابستان در آن قسمت شهر که خانوادهی کوئیمبی زندگی میکردند مدرسهها تغییر کرده بودند. گلنوود، مدرسهی قدیمی دخترها، شده بود مدرسهی راهنمایی، که معنایش این بود رامونا باید میرفت دبستان سیدار هرست. بیزوس آنقدر هیجانزده بود که خواهر کوچکش نمیتوانست ناراحتش کند:
-ها ... ها به خودت. من امروز دبیرستان را شروع میکنم ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!