داستان با این جملات آغاز میشود (ترجمه علی شیعهعلی):
"چه لذتی است دیدن آتشی که همهچیز را میخورد، سیاه میکند و به نابودی میکشاند. مرد لوله پیچخورده بلندی در دستانش دارد که مثل یک افعی بزرگ دور سرش جمع میشود و دستانش تبدیل به دستان مسحورکننده رهبر ارکستری میشوند که تمام سمفونیهای اندوهناک و سوزان برجسته تاریخ را مینوازند. کلاهخودش که عدد 451 را بر تن سرد و بیروح خود میبیند را بر سر دارد. چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه آینده هستند. مرد تلنگری بر آتشزنه میزند و خانه آتشافکن پر میشود تا آسمان عصرگاهی را سرخ و زرد و ساه بسوزاند ..."
داستان با این جملات آغاز میشود (ترجمه مژده دقیقی):
"چه لذتی داشت سوزاندن!
چه لذت نابی داشت تماشای اشیایی که در کام شعلههای آتش فرو میرفتند و سیاه و دگرگون میشدند! سرشیلنگ برنجی را در مشت میفشرد و این اژدرمارِ غولپیکر نفتِ زهرآگین خود را بر دنیا میپاشید. خون در شقیقههایش میکوبید و دستهایش مانند دستهای رهبر ارکستر حیرتانگیزی همهی سمفونیهای بهآتشکشیدن و سوزاندن را برای فروریختن ژندهپارهها و ویرانههای زغالشدهی تاریخ اجرا میکرد. بیهیچ احساس و عاطفهای کلاه ایمنیاش را با شمارهی نمادین 451 بر سر گذاشته بود و در چشمانش، از فکر اتفاقی که قرار بود بیفتد، شعلههای نارنجیرنگ میرقصیدند. دگمهی شعلهافکن را فشرد و خانه در میان شعلههای حریصی که آسمان شب را با رنگهای سرخ و زرد و سیاه به آتش میکشیدند، از جا جهید ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا بیابید.