بخريد و بخوانيد ...
قصه قبرستون: روایت تماشای مواجهه مردم با مرگ

قصه قبرستون: روایت تماشای مواجهه مردم با مرگ

نویسنده: حسین شرفخانلو 
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1400 (چاپ 1)
قیمت: 70000 تومان
تعداد صفحات: 306 صفحه
شابك: 978-964-00-2183-5
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 1 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'قصه قبرستون: روایت تماشای مواجهه مردم با مرگ':

کتاب همان‌طور که از عنوانش پیداست، قصه رخ در رخ شدن با مرگ است و تماشای مرگ و لوازم و ملحقات آن از نگاه کسی که کارش رتق‌وفتق امور مربوط به مردگان است.

نویسنده کتاب که مدیر آرامستان خوی است، در مقدمه کتاب می‌گوید: "قصه قبرستون گزیده وقایع مرتبط با مرگ و سوگواری و مواجهه آدم‌ها با این پدیده ازلی و ابدی و عبرت‌انگیز است." او اعتراف می‌کند که از یک جایی به بعد دیگر نتوانسته نسبت به اتفاقات و واکنش‌های مردم به مرگ بی‌تفاوت بماند و شروع کرده به یادداشت کردن آن‌ها. او می‌گوید: "سوژه‌ها آن‌قدر بکر و جذاب بودند که از همان یادداشت اول، نیت کردم یادداشت‌هایم از اتفاق‌ها و برخوردها را کتاب کنم تا آنکه "کرونا" با آن سروصدا یکهویی آمد و خلق اتفاق‌های نو، مزید بر علت شد و عزمم برای نظم و نسق دادن به یادداشت‌ها را به اقدام تبدیل کرد." (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)

فصل اول کتاب با این جملات آغاز می‌شود:

"یک هفته مانده به اربعین سال 1395، وقتی دو سه ماه بود فشارها به تیم جدید مدیریت شهری جواب داده بود و از مقام منیع معاونت فرهنگی شهرداری برکنار و در کسوت معاونِ معاونت خدمات شهری، اتاقی به من داده بودند در طبقه دوم ساختمان معاونت خدمات شهری با یک میزتحریر و یک دست صندلی و میز عسلی جلویش و کارم عبارت بود از اینکه آمار روزانه ماشین‌آلات و کارگرهای سپور را ببینم و زیرش دستور "بایگانی شود در سوابق" بنویسم و در باقی هشت ساعت کاری، بخزم توی لپ‌تاپم و جزوه تدریس آن ترمم را پاورپوینت کنم و کتاب‌های عقب‌افتاده و در صفِ نخوانده‌هایم را بخوانم و یادداشت‌هایم را مرتب کنم، سرظهری که داشتم می‌رفتم دانشگاه، تلفنم زنگ خورد و از دفتر آقای شهردار احضارم کردند که به حضور برسم. گفتم: "الان دم در دانشگاهم و پنج دقیقه دیگر کلاسم شروع می‌شود. خدا بخواهد، دو ساعت دیگر در خدمتم. سلام به شهردار برسانید و بگویید تا آخر وقت اداری امروز می‌رسم خدمتشان."

از قضا بچه‌ها آن روز سر کلاس نیامدند و اصولا در دانشگاه تا ترم به نیمه نرسد و فصل میان‌ترم نیاید، دانشجوها خیلی کلاس‌های حضوری را جدی نمی‌گیرند و علی‌الاجبار رفتم اتاق اساتید و چند دقیقه‌ای این پا و آن پا کردم، بلکه سروکله یکی دوتایشان پیدا شود و وقتی دیدم قرارشان به نیامدن است، ماژیک را گذاشتم در جاماژیکی و به‌سمت شهرداری راه افتادم ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!