داستان با این جملات آغاز میشود:
"کوم الدکه
مصر، اسکندریه
16 اوت 2009
توماس لوردز حس عجیبی داشت. انگار میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. با بیمیلی از لیموزین استرچ راحت خود پیاده شد. او معمولا از هر فرصتی برای صحبت کردن در مورد کارش لذت میبرد، مخصوصا اینکه شانس درخواست بودجه برای برنامههای باستانشناسیای که باورشان داشت و برای آنها رایزنی کرده بود را هم داشته باشد.
اما نه امروز.
زیر گرمای سوزان آفتاب مصر، هنگام ظهر که خورشید در اوج آسمان قرار داشت، کولهپشتی چرمی زخم خوردهاش را کنار پایش به زمین انداخت و به تالار رومی بزرگی که سپاهیان ناپلئون بناپارت هنگام حفاری برای ساخت استحکامات جدید نظامی کشف کرده بودند خیره شد.
محوطه حفاری کوم الدکه در طول دویست سال گذشته بارها مورد کاوش قرار گرفته بود. ابتدا توسط جستجوگران گنج، سپس توسط افراد فرهیختهای که در جستجوی دانش باستان بودند. با این حال گروهی لهستانی مصری، که از چهل سال پیش در آنجا مامور انجام کار شده بود، همچنان موردهای جدید و حیرتانگیزی کشف میکردند ..."