قطعه "استاد معین محترم است" با این جملات آغاز میشود:
"ایستگاه استاد معین خیلی محترم است. از این مدلها که تو را هم مجبور به احترام میکند. انگار کلاسات دیر شده و همین طور که میدوی و نفس نفس میزنی، در کلاس را باز میکنی و میبینی ای بابا، استاد سر کلاس است. آن وقت از آن همه عجله و شتاب، فقط ادب میماند و سری که خجالت زده از تاخیر باید پایین بیاندازی، درست همان وقت که داری مقنعهات را کمی جلوتر میکشی. وارد ایستگاه استاد معین هم که میشوی، همین حس و حال را دارد. به جای دویدن، یک باره میایستی و آرام و شمرده قدم برمیداری. فقط استاد میان این همه شلوغی ساعت 4 عصر، واقعا همه را میبیند؟ حدافل من را؟ دعا میکنم که نبیند، چون خیلی دیر شده و چارهای جز دویدن ندارم. آقای کارشناس از وقتی به سازمان میراث فرهنگی رفته، وقتش تنگ است و سر دقیقه هم اخم و تخم میکند. این بار هم از اول شرط کرد فقط نیم ساعت برای مصاحبه وقت دارد، پس باید سر موقع حاضر شوم. به وقت به قطار مترو میرسم و از شانس یه جای خالی هم هست ..."