فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"از تمام اتاقها، سالنها و ساختمانهای تاریخیای که کاخ سفید و پیرامونش را تشکیل میدهد ستونگان غربی را بیش از همه دوست داشتم.
بهمدت هشت سال، روزم را این مسیر شکل میداد، سفری یکدقیقهای و در فضای باز از خانه به دفتر و از دفتر به خانه. در اینجا بود که نخستین سیلی باد زمستانی یا نبض گرمای تابستانی را حس کردم؛ جایی که در آن، افکارم را جمع میکردم و به جلساتی میاندیشیدم که پیشرو داشتم، استدلالهایم را برای اعضای بدبین کنگره یا رایدهندگان مضطرب آماده میکردم یا خود را برای این تصمیم یا آن بحران خزنده آماده میساختم.
در نخستین روزهای کاخ سفید، دفاتر اجرایی و اقامتگاه خانواده رئیسجمهور زیر یک سقف واقع شده بود و ستونگان غربی کمتر از یک جاده با طویله اسبها فاصله داشت. اما وقتی تدی روزولت تصدی امور را به دست گرفت، فهمید که یک ساختمان بهتنهایی نمیتواند پذیرای کارکنان جدید، شش بچه پرسروصدا و سلامت عقلش باشد ..."