داستان با این جملات آغاز میشود:
"بت خبر مرگ مادرش را از زنی شنید که تختهشاسی در دستش بود. روز بعد، تصویر دخترک در روزنامه هرالد لیدر منتشر شد. این عکس را در ایوان خانه خاکستریرنگ خیابان میپلوود گرفته بودند و بت در آن فراک نخی سادهای به تن داشت. همان موقع هم چهره زیبایی نداشت. زیر عکس نوشته بودند، "الیزابت هارمن، دختری که در تصادف زنجیرهای دیروز در جاده نیوسرکل یتیم شد و حالا آیندهای دشوار در انتظار اوست. این تصادف که دو کشته و چندین زخمی به دنبال داشت، خانواده الیزابت هشتساله را از او گرفت. دخترک هنگام وقوع سانحه در خانه تنها بود و خبر تصادف را کمی پیش از زمان گرفتن این عکس شنید. مقامات میگویند به خوبی از او مراقبت خواهند کرد."
در یتیمخانه مثوئن در ماونتاسترلینگ ایالت کنتاکی، دو بار در روز به بت آرامبخش میدادند. نه فقط بت، که با همه بچهها چنین میکردند تا "خلقوخویشان" را تنظیم کنند. مثل روز روشن بود که بت مشکل خلقوخو ندارد، اما با کمال میل قرص را میخورد. این قرصها گرهی را در اعماق وجودش میگشود و کمکش میکرد ساعات سنگین حضور در یتیمخانه را به خواب بگذارند ..."