داستان "همه به ظاهر آدم قضاوت میکنن" با این جملات آغاز میشود:
"برای کتک خوردن یک انسان دلایل و بهانههای متعددی وجود دارد ... یکی به خاطر لاغری زیادش کتک میخورد و دیگری به دلیل اینکه خیلی چاق است کتک نوش جان میکند!
من در عرض بیست و چهار سال دوبار کتک خوردم. دفعهی اول به واسطهی لاغریم بود و بار دوم به دلیل چاقیام!
باور کنید به جز این دو موضوع تقصیر دیگری نداشتم.
اولین کتک را توی قطار نوش جان کردم! توی آنکارا. امیدم از پیدا کردن کار قطع شده بود، چون در همهی تابستان هر روز توی هوای گرم سرتاسر شهر را زیر پا میگذاشتم و به همه جا سر میکشیدم. شاید کار کوچکی که فقط نان خالی مرا تامین کند پیدا کنم ... اما موفق نمیشدم ..."