اولین جستار کتاب با این جملات آغاز میشود:
"وقتی بچه بودم، از اواخر دههی 1980 و در طول دههی 1990 مادرم خانوادهمان را از زادگاهم ال پاسو امریکا به سیوداد خوارز مکزیک میبرد؛ جایی که دایی و بچههایش آنجا زندگی میکردند. برای رسیدن به پل بینالمللی سانتافه، یکی از تقاطعهای اصلی بین الپاسو و خوارز ما از پایسانو، جادهی موازی با رودخانهی ریو گرانده میراندیم. در این مسیر آنچه میدیدیم خانوادههای خوارزی بود که زیر چترهای آفتابگیر لم میدادند یا پدر و مادرهایی که دست فرزندانشان را که تا مچ پا در آب آرام ریو گرانده بودند، گرفتهاند. روزهایی که آب جریان آرامتری داشت، خانوادههایی را میدیدم که داخل قایقهایی که با طناب به هم بسته شده بودند، نشستهاند و روی سطح رودخانه شناورند.
از مادرم خواهش میکردم که ماشین را کنار جاده پارک کند. میخواستم از این سوی رودخانه بچهها را صدا بزنم که برایم قایق بفرستند و اینطوری از عرض رودخانه رد شوم و از آنجا تا خانهی دایی قدم بزنم. در واقع این دلیلی بود که مطرح میکردم تا مادر ما را از عرض رودخانه رد کند. من هنوز کلمهای برای توضیح دادن این موضوع نداشتم که عبور از عرض رودخانه با قایق، ما را از دست ماموران گشت مرزی مکزیک هنگام عبور از پل نجات میدهد. این ماموران با انجام جستجوهای تصادفی سعی میکردند جریان مهاجرت به داخل کشور را کنترل کنند ..."