ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
شعری به فارسی برایم بخوان
نویسنده:
صبا اخوت
ناشر:
جهان کتاب
سال نشر:
1399
(چاپ
1
)
قیمت:
20000
تومان
تعداد صفحات:
83
صفحه
شابك:
978-600-8967-33-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 14 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'شعری به فارسی برایم بخوان':
کتاب مضمون "زبان بهمنزله دیگری" را در هفت روایت داستانی به تصویر میکشد. داستانها در بخشهایی از زندگی کاری یک روانشناس روی میدهند؛ روانشناسی که زبان کشوری جدید را برگزیده است و طی رویارویی با هر مُراجع به جنبه جدیدی از این زبان تازه پی میبرد. در بسیاری از تقابلهای بین فردی این روانشناس با آدمهای مختلف، زبان برای او به مانند یک دیگری عمل میکند که راه معاشرت با این دیگری چالشهای زیادی دارد. نویسنده کتاب از زبان قصهگویی و ادبیات استفاده میکند ازاینجهت که داستان راه تخیل را باز میکند و امکان حضور احساس شخصی را به دست میدهد ... (برگرفته از "درآمد" کتاب)
اولین داستان کتاب با این جملات آغاز میشود:
"رخشنده سیروانی صندلی را با خوشحالی به سمت میز کشید و با خودش فکر کرد که چه صندلی خوبی دارد و چه جالب میشد اگر تمام مدت سوار بر صندلی عرض اتاق را طی میکرد و به اشیا خیره میشد. قبل از او شخص دیگری اتاق را به سلیقه خودش چیده بود، او هم از زمانی که اینجا مشغول به کار شده بود اشیاء مورد علاقهاش را در قسمتهایی از اتاق جا داده بود. هر وقت خسته بود یا میخواست به خودش روحیه دهد حتما نگاهی به صدفها و مهرههای رنگی میانداخت. آن گوزن نقرهای درون گوی شیشهای اما برای مواقع خیلی ضروری بود، وقتهایی که خیلی خسته بود به گوزن نقرهای نگاه میکرد و انرژی تازه مییافت.
نگاهی به ساعت انداخت، چند دقیقه دیگر مانده بود تا رضا بیاید. چرخی با صندلی زد و به جای اول برگشت، پیش از این به روال همیشگی به اتاق انتظار میرفت و رضا را صدا میزد و او را با خود تا اتاق کار همراهی میکرد اما بهمرور فهمید که بهتر است بگذارد رضا بهتنهایی بیاید؛ به همین خاطر در اتاق مینشست و در را باز میگذاشت تا رضا بداند که و به انتظارش نشسته است ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!