ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
خرگوش تپه
(Rabbit Hill)
نویسنده:
رابرت لاسن
(Robert Lawson)
ترجمه:
باربد طاهری
ناشر:
علمی و فرهنگی
سال نشر:
1396
(چاپ
2
)
قیمت:
9000
تومان
تعداد صفحات:
152
صفحه
شابك:
978-600-436-354-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 5 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'خرگوش تپه':
بالاخره قرار است کسانی به خانهی درون مزرعه بیایند و آنجا ساکن بشوند. حیوانات اطراف مزرعه همه هیجانزده هستند چون فکر میکنند با آمدن آدمها به مزرعه، آنجا با میوهها و سبزیجاتی که مزرعهدارها خواهند کاشت پر میشود و دوره سختی چندساله آنها به پایان میرسد. اما بعضی از حیوانات هم بدبین هستند و فکر میکنند با آمدن ساکنان جدید به مزرعه دردسرهای جدیدی برای آنها بوجود میآید.
وقتی بالاخره آدمها به مزرعه میآیند در ابتدا به نظر میرسد همهچیز خوب و بروفق مراد است. اما بعد مشکلاتی پیش میآید که حیوانات فکر میکنند ساکنین جدید مزرعه مسبب آن هستند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"هیجان سراسر تپه را فرا گرفته بود. از هر طرف جار و جنجال و هیاهوی بسیار به گوش میرسید. تمام حیوانات دربارهی یک خبر مهم گفتوگو میکردند و در حرفهایشان مدام این جمله شنیده میشد: "مردمان جدیدی میآیند."
"جورجی" کوچولو هم با عجله، جست و خیز کنان خودش را به قسمت خرگوشنشین تپه رساند و در حالی که نفسنفس میزد، مژده داد: "مردمان جدیدی میآیند ... پدر، مادر، مردمان جدیدی به خانهی بزرگ میآیند!"
مادر جورجی که داشت کاسهی آبگوشت را به هم میزد، سرش را بلند کرد و گفت: "خب، وقتش رسیده بود که مردمان جدیدی به خانهی بزرگ بیایند. بله! وقتش رسیده بود. خدا کند اینها اهل کشت و زرع باشند و مثل صاحبخانههای قبلی تنبل نباشند. بیشتر از سه سال است که یک باغ خوب در اینجا نداشتهایم. محصول آنقدر کم بود که نمیتوانستیم چیزی برای زمستانها ذخیره کنیم و بدتر از سالهای قبل، زمستان پارسال بود که از همیشه سختتر گذشت. خدا میداند که این مدت را چطور سر کردیم ... معلوم نیست اگر این تازهواردها هم اهل زراعت نباشند، بقیهی سال را چطور خواهیم گذراند! محصولات و ذخایر غذایی روز به روز کمیابتر میشوند. هنوز هم تنها جایی که کمی سبزی پیدا میشود مغازهی مرد چاق سر چهارراه است، آن هم که راهش آنقدر دور است که برای رسیدن به آنجا باید دو بار از "جادهی سیاه" گذشت ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!