ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
آخرین روز یک محکوم
(The Last Day of a Condemned Man)
نویسنده:
ویکتور هوگو
ترجمه:
بنفشه فریسآبادی
ناشر:
چشمه
سال نشر:
1403
(چاپ
24
)
قیمت:
190000
تومان
تعداد صفحات:
163
صفحه
شابك:
978-622-01-0032-4
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 12 نفر
امتیاز كتاب:
(4 امتیاز با رای 2 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'آخرین روز یک محکوم':
... زمانی که این کتاب برای نخستینبار منتشر شد، نویسنده هنوز در پی آن نبود که همهی تفکرات خود را روی کاغذ بیاورد. او در آن زمان ترجیح داد صبر کند تا این موضوع نخست بهخوبی درک شود و ببیند آیا به این هدف دست خواهد یافت یا نه. و موفق شد. به همین خاطر اکنون میتواند از اندیشهی سیاسی و اجتماعیِ نهفته در این کتاب، که قبلا در قالب یک شکل ساده و بیپردهی ادبی به آن عمومیت بخشیده بود، نقاب بردارد. بنابراین او در اینجا اعلام میکند، و یا شاید بهتر است بگوییم اعتراف میکند که آخرین روز یک محکوم چیزی نیست جز خطابهای صریح یا غیرمستقیم - هر طور که میخواهید بنامیدش - در دفاع از لغو حکم اعدام. آنچه نویسنده در پی تحقق بخشیدن به آن است و آنچه میخواهد آیندگان - اگر این کتاب جای اندکی در زندگی آنها اشغال کند - در این اثر ببینند، نه یک دفاعیهی ساده و ناپایدار از یک انسان خاص یا فلان مجرم یا متهم انتخابشده، بلکه خطابهای است عمومی و جاودانه در حمایت از همهی متهمانِ اکنون و آینده. این کتاب دفاع از والاترین و مهمترین حق انسان و مطالبهی آن است با صدای بلند و در برابر جامعهای که خود بزرگترینِ محکمههاست. توصیف ناروایی محض و مطلق، و وحشت خونباری است که همیشه بر تمامی دادگاههای کیفری سایه میاندازد، تشریح مفهوم تاریک و مرگباری است که به شکلی مبهم در اعماق همهی احکام مرگ و زیر حسِ زمخت و ضخیم ترحم که در لفاظیها و بلاغتِ همهی عوامل پادشاه مخفی و معدوم شده، هنوز میتپد ... (بخشی از مقدمه کتاب به قلم نویسنده با عنوان "خطابهای علیه حکم اعدام" که در سال 1832 میلادی نوشته شده)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"محکوم به اعدام!
پنج هفتهای است که با این اندیشه زندگی میکنم. مدام در تنهاییِ محض با آن، ساکن و منجمد از حضورش و خمیده زیر سنگینیاش!
پیشترها (چرا که احساس میکنم نه هفتهها، که سالهاست اینگونهام)، مردی بودم مانند انسانهای دیگر. هر روز، هر ساعت و هر دقیقه، مفهوم و معنای ویژهی خود را داشت. روح جوان و نیرومندم سرشار از خیال بود. خیالاتی که روحم سرخوشانه آنها را یکی پس از دیگری، بینظم و ترتیب و بیانتها، در برابرم میگستراند و با آنها پارچهی زبر و نازک زندگی را با نقشونگارهای مکرر میآراست؛ دختران جوان، ردای باشکوه و پرزرقوبرق اسقفها، نبردهایی که به پیروزی ختم میشدند، تالارهای پرهیاهو و نورانیِ نمایش، و دوباره دختران جوان و گردشهای شبانه، در تاریکیِ زیر شاخههای عظیم درختان بلوط، در خیالات من همیشه ضیافتی بر پا بود. میتوانستم به هرآنچه میخواهم بیندیشم، چرا که آزاد بودم ..."
نظر كسانی كه كتاب را خواندهاند:
هادي جافري:
هنوز دارم میخونمش به نظر جالب میاد