درباره كتاب 'تپه پوشکین':
در میانه خفقان کمونیسم به نویسندهای شکستخورده و الکلی که به تازگی از همسرش جدا شده و دیگر پولی هم در بساط ندارد، پیشنهاد کاری میشود؛ کاری تابستانی به عنوان راهنمای تور در منطقه گردشگری پوشکین. در این میان همسر نویسنده در فکر مهاجرت به غرب همراه دخترشان است و نویسنده در این خیال که شاید با پذیرش این کار زندگیاش کمی سر و سامان بگیرد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سر ظهر به لوگاه رسیدیم. در میدان راهآهن ایستادیم. راهنمای تور لحن خود را از رسمی به خودمانی تغییر داد.
"سمت چپ، سرویسها هستند ..."
بغلدستیام گوشهایش تیز شد: "منظورتان دستشویی است؟"
تمام مدت سفر توی گوشم وزوز میکرد: "سفیدکننده، ششحرفی است؟ جفتسُمی در خطر انقراض؟ اسکیباز اتریشی؟"
توریستها بیرون آمدند و در آفتاب میدان ایستادند. راننده در را محکم بست و خودش را دم رادیاتور رساند.
ایستگاه ساختمان زرد قدیمی با ستونهای بلند بود. برج ساعت و حروف نئون آن در آفتاب رنگ باخته بود.
از دالان و دکه روزنامهفروشیاش رد شدم و گلدانهای بزرگ سیمانی را رد کردم و دنبال کافهای گشتم.
زن پشت پیشخان غرولندی کرد. دربازکنی روی پیراهنش آویزان بود. "به پیشخدمت سفارش بدهید."
کنار در نشستم. یک دقیقه بعد پیشخدمتی با خط ریش انبوه ظاهر شد.
"چی میل دارید؟"
گفتم: "میل دارم با همه مهربان باشید و احترام بگذارید."
پیشخدمت که انگار عمری تجربه داشت، حرفی نزد ..."