ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
شوهر آهو خانم
نویسنده:
علیمحمد افغانی
ناشر:
نگاه
سال نشر:
1403
(چاپ
39
)
قیمت:
695000
تومان
تعداد صفحات:
800
صفحه
شابك:
978-964-351-110-4
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'شوهر آهو خانم':
از روزی که هما برای خرید نان به مغازه سید میران سرابی میآید، زندگی آرام این مرد دیندار و خانوادهدوست دگرگون میشود. هما که وجاهت خیرهکنندهای دارد به گفته خود سهطلاقه و از خانه رانده است. سید میران در پرتو حسی که آن را نوعدوستی میانگارد به یاری او میشتابد و سرانجام او را به خانه خود میآورد. آهو خانم که در حسننیت شوهرش تردیدی ندارد از مهمان خود استقبال میکند اما دیری نمیپاید که رنگ واقعی ماجرا آشکار میگردد و سید میران به بهانه بستن دهان بدگویان هما را به عقد خود درمیآورد ... (برگرفته از خلاصه داستان کتاب در فرهنگ ادبیات فارسی، نوشته محمد شریعتی)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بعدازظهر یکی از روزهای زمستان سال 1313 بود. آفتاب گرم و دلچسبی که تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نور افشانده بود با سماجتی هر چه افزونتر میکوشید تا آخرین اثر برف شب پیش را از میان بردارد. آسمان، صاف و درخشان بود. کبوترهایی که در چوببست شیروانیهای خیابان لانه کرده بودند در میان مه بیرنگی که از زیر پا و دوروبر آنها برمیخاست با لذت و مستی پرغروری به جنب و جوش آمده بودند؛ مثل اینکه غریزه به آنها خبر داده بود که روزهای برف و باران سپری شده و موسم شادی و سرمستی فرا رسیده است.
در خیابان همه چیز آرامش معمولی خود را طی میکرد؛ درشکهای که لِکلِککنان میگذشت؛ گذرندهای که دستها را در جیب پالتو کرده، سر به زیر افکنده بود و پی کار و زندگی خود میرفت؛ فروشندهای که در پس پیشخوان دکان، مشتری را راه میانداخت؛ هیچیک در کار خود شتابی نداشتند. سنگفرش پیادهرو اندکی خیس بود و ناودانهای دیواری پنهانی زمزمه میکردند.
ردیف دکانهای باز و بسته دو سمت خیابان، با درهایی که رنگهای سبز و آبی پشت و روی آنها هنوز به خوبی خشک نشده بود، اگر نه برای گذرنده معمولی که گرفتار اندیشههای خویش بود، بلکه برای نوآموز خردسال که فارغ از هر غم و نگرانی از خانه به سوی مدرسه میرفت، منظره خوش و سرگرمکنندهای داشت. همه چیز خبر از یک جشن و احیانا تعطیل اجباری میداد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!