درباره كتاب 'علیه تربیت فرزند: برای فرزندمان باغبان باشیم یا نجار؟':
تصور اغلب ما از تربیت فرزندمان این است: فراهمکردن محیطی امن؛ برنامهریزی دقیق و هدفمند برای زمانهای کار و فراغت؛ نظارت دقیق بر اعمال و روابطش و هدایت او تا رسیدن به اهدافی عالی. هدف والدین امروزی این است که فرزندشان را به شکلی خاص و دلخواه "بسازند" تا در بزرگسالی فردی موفق شود. اما آلیسون گوپنیک، از روانشناسان پیشرو معاصر، در این کتاب از غیرعلمی بودن و همچنین زیانبار بودن این نگاه به فرزندپروری سخن میگوید. او نشان میدهد که چرا هرگز نباید دنبال ساختن و شکل دادن به فرزندانمان باشیم: کودکان طوری خلق شدهاند که نامنضبط و بازیگوش و پیشبینیناپذیر و خیالپرداز باشند؛ آنها طوری خلق شدهاند که هم بسیار متفاوت از والدینشان و هم بسیار متفاوت از یکدیگر باشند. گوپنیک همچنین توضیح میدهد که چگونه از فرزندانمان طوری مراقبت کنیم که بیاموزند در جهانی پیشبینیناپذیر افرادی انعطافپذیر، خلاق و مقام باشند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"در اواخر قرن بیستم اتفاق عجیبی برای مادران و پدران و فرزندان افتاد که به آن والدگری میگفتند.
از زمانی که حیوانات وجود داشتهاند، مادران و پدران و بچهها هم بودهاند. و از زمانی که [این حیوانات] تبدیل به انسان هوشمند شدهاند، انسانِ مادر و انسانِ پدر و همچنین دیگر انسانها از بچهها بهنحو ویژهای مراقبت کردهاند. واژههای "mother" و "father" به اندازه زبان انگلیسی قدمت دارند و واژه "parent" لااقل از قرن چهاردهم وجود داشته است. اما واژه "parenting" [والدگری]، که امروز اینچنین فراگیر است، نخست در سال 1958 در آمریکا شکل گرفت، و تازه در دهه 1970 بود که رواج یافت.
والدگری از کجا پیدا شد؟ الگوی والدگری، به علت مجموعهای از تغییرات اجتماعی مشخص که در آمریکای قرن بیستم رخ داد، نفوذ ویژهای یافت، تغییراتی که والد بودن - و به خصوص والدشدن - را، نسبت به آنچه در گذشته بودند، بسیار متفاوت میساخت ..."