داستان با این جملات آغاز میشود:
"گمان میکنم زنهایی که سینه برجسته دارند، خیلی بیشتر مورد توجه مردها هستند. به این جهت، تصمیم گرفتهام فردا سینه پیراهنم را با چهار دستمال پر کنم که بیشتر به زنهای بزرگ شبیه باشم. درواقع، من بزرگ شدهام، اما هنوز خوب پیدا نیست.
در نوامبر سال گذشته، چهارده سالم تمام شده است و پاپا، به مناسبت جشن تولدم، یک دفتر قشنگ یادداشت به من هدیه کرده است. البته حیف است که این صفحههای سفید قشنگ را سیاه کنم. این دفتر به شکل جعبه ساخته شده است و در آن با کلید بسته میشود. هیچکس، حتی خواهرم ژولی از آنچه روی صفحات آن نوشته شود مطلع نخواهد شد. این آخرین هدیه پاپای خوب من است ..."