ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
قیام آواز (مجموعه فصل استخوان - کتاب سوم)
(The Song Rising)
نویسنده:
سامانتا شنن
(Samantha Shannon)
ترجمه:
حسین شهرابی
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1398
(چاپ
1
)
قیمت:
70000 تومان
63000
تومان
تعداد صفحات:
527
صفحه
شابك:
978-600-182-581-1
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'قیام آواز (مجموعه فصل استخوان - کتاب سوم)':
پیج ماهونی، پس از جنگی خونین با دشمنانش، به جایگاه خطرناکی دست یافته است؛ نسابانوی لندن شده است، یعنی سرکردهی صنف روشنبینان لندن. اما برای رسیدن به چنین جایگاهی به جکسن هال خیانت کرده و حالا بسیاری از دوستان سابقش دشمن او شدهاند و دشمنان سابقش هم قدرتمندتر از قبل برضد او عمل میکنند.
در این وضعیت متزلزل، او باید دنیای خلافکاران لندن را به ثبات برساند و جایگاه خودش را هم تثبیت کند. درعینحال، باید با حکومت "قلعه" بجنگد که روزبهروز تسلط بیشتری بر زندگی مردم انگلستان پیدا میکند و روزبهروز روشنبینان بیشتری را به بند میکشد. اما حالا قلعه ابزار تازهای پیدا کرده: "حسسپر"، دستگاهی مرگبار که روشنبینان را شناسایی میکند و سربازان دیکتاتوری را به سراغشان میفرستد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"نورِ چراغها چشمهای عاریهام را میسوزاند. هنوز در بدنی دیگر و در همان اتاق ایستاده بودم، اما همه چیز تغییر کرده بود.
لبخند بر لبهایش داشت. همان برقِ قدیم در چشمهایش بود، انگار تازه خبری خوب از حراج برایش آورده باشم. جلیقهی مشکی پوشیده بود که لنگرهای طلاییِ درهمتنیده بر رویش گلدوزی کرده بودند و دستمال گردنِ سرخی هم بسته بود. دستکش ابریشمی به یک دستش داشت و با همان دست عصای عاجش را گرفته بود.
گفت: "گویا به تسخیرِ تن از فاصلهی دور هم تسلط پیدا کردی. الحق که همیشه شگفتزدهم میکنی."
دستهی عصا چینی بود، به شکلِ سر اسبی سفید.
ناشره با صدایی آرام گفت: "تصور میکنم با مباشرِ اعظم من آشنا باشی."
بالاخره نفسم را بیرون دادم؛ از وقتی او را دیدم اولینبار بود ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!