ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
آسمانی در اعماق
(Sky in the Deep)
نویسنده:
آدرین یانگ
(Adrienne Young)
ترجمه:
هدیه گرامی مقدم
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1397
(چاپ
1
)
قیمت:
38000
تومان
تعداد صفحات:
320
صفحه
شابك:
978-600-182-341-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 1 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'آسمانی در اعماق':
الین هفده ساله که مثل یک جنگجو بزرگ شده است، به همراه مردان قبیلهاش در هماوردی باستانی علیه قبلیه ریکی میجنگد. زندگیاش خشن اما سده است؛ بجنگ و زنده بمان. تا اینکه غیرممکن را در میدان جنگ میبیند - برادرش که به همراه دشمن میجنگد - همان برادری که پنج سال پیش مردنش را دیده بود.
وقتی با خیانت برادرش مواجه میشود، باید از پاییزی در کوهستان با ریکیها و روستایی جان سالم به در ببرد که در همسایه یک دشمن است و هر زخم جنگی ممکن است کار او باشد. اما وقتی قبیلهای بیرحم که گمان میرفت فقط یک افسانه باشد به روستای ریکیها یورش میبرد، ایلین برای برگشتن به خانواده عزیزش مستاصلتر میشود.
حالا دیگر چارهای به جز اعتماد به فیسک، دوست برادرش و کسی که او را یک تهدید میداند، ندارد. آنها باید غیرممکن را ممکن کنند؛ یا قبایل را با هم متحد بکنند تا در کنار هم بجنگند یا خطر سلاخی شدن یک به یکشان را بپذیرند. ایلین باید جرئت اعتماد کردن به مردمی که تمام عمرش با نفرت از آنها گذشته است را در خودش پیدا بکند. اما با وجود عشقی که به قبیلهاش دارد و عشق در حال رشدش به فیسک، باید با تعریف خودش از وفاداری و خانواده روبهرو شود. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"- دارن میآن.
نگاهی به صفوف اسکاها انداختم که پشت هم قوز کرده بودند و داشتند پشت تپهای گلی پنهان میشدند. مه چون حجابی دشت را پوشانده بود اما صداهایی میشنیدیم؛ صدای کشیده شدن تیغ شمشیرها و تبرها روی جلیقههای زرهها و قدمهایی سریع روی گِل نرم. قلبم تقریبا با ضربآهنگ صداها مینواخت، نفسی را به داخل کشیده و پیش از آنکه آن را رها کنم، به دیگری وصلش میکردم.
از پایین صف، صدای سوت گوشخراش پدرم به گوشم رسید. صورتهای گِلی را از نظر گذاراندم تا بالاخره یک جفت چشم آبی روشن که نگاهش روی من بود را یافتم. ریش خاکستریاش که تا پایین سینه بافته شده بود، پشت تبری در مشت بزرگش آویزان بود. چانهاش را به طرفم بالا آورد. من هم سوت کشیدم - روش ما برای اینکه به همدیگر بگوییم مواظب باش؛ که سعی بکن نمیری.
میوزا گیس بلندم را از روی شانهام کنار زد و به دشت اشاره کرد: "با هم؟"
- همیشه.
به پشت سرم نگاه کردم؛ جایی که مردان قبیلهام شانهبهشانه هم در دریایی از چرمهای قرمز و برنز منتظر فرمان ایستاده بودند. میورا و من برای جایگاهمان در این جلو جنگیده بودیم ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!