در پشت جلد کتاب آمده:
"نیچه میگوید: آن کس با هیولاها پنجه درمیافکند، باید به هوش باشد که مبادا خود هیولا شود، و آنگاه که زمانی دراز چشم به مغاک میدوزی، مغاک نیز چشم به روی روحت میگشاید. در زندان اومسک داستایفسکی چهار سال با راندهشدگانی زیست که از قراردادها و رسوم اجتماعی عادی معاف بودند، موجوداتی که به هستی حیوانی بازگشته بودند، او به مغاکی چشم دوخته بود که در آن عنصر خام شهوت مجرد بشری میجوشید، و مغاک داخل در روح او میشد. او شاید خود هنگامی که پا به زندان گذاشت انسانی غیرعادی بود، در آنجا او آموخت که خود را با جهانی غیرعادی وفق بدهد، و هنگامی که سر برآورد نگاه کج و معوجش نمیتوانست به کانونی دیگر دوخته شود ..."