داستان "سه هفتهی خستهکننده" با این جملات آغاز میشود:
"آنا گفت فقط یک جا میتوانیم هدیهای مناسب برای اِمدُش پیدا کنیم - انبار عتیقهها که قبلا تئاتر لوکس بود و حالا بیش از آنکه جایی برای گنجهای قدیمی باشد بازار فروش اجناس دستدوم است. قبل از آنکه شبکههای اچبیاُ، نتفلیکس و 107 رسانهی سرگرمی دیگر، تئاتر لوکس را ورشکسته کنند، ساعتها در آن قصر سینمایی باشکوه مینشستم و فیلم تماشا میکردم. حالا پر است از غرفههای اجناسی که به جای عتیقه به مشتری میاندازند. من و آنا تکتک آن غرفهها را بررسی کردیم.
اِمدَش در شرف دریافت تابعیت آمریکا بود و این موضوع همانقدر که برای خودش مهم بود برای ما هم اهمیت داشت. پدربزرگ و مادربزرگ استیو وانگ در دههی چهل تبعهی آمریکا شده بودند. پدر من از دست گردنکلفتهای بیکلاس که کمونیستهای اروپای شرقی دههی هفتاد بودند فرار کرده بود و اجداد آنا در گذشتههای دور طولِ اقیانوس اطلس شمالی را با قایق پیمودند و دنبال غارت هر آنچه در دنیای جدید قابل چپاول بود گشتند ..."