درباره كتاب 'فروخته شده':
راوی دختر سیزدهسالهای است که با خانوادهاش در یکی از روستاهای نپال زندگی میکند. ناپدری دختر او را به مبلغی ناچیز میفروشد. دختر دلخوش است که در شهر قرار است در خدمت بانویی ثروتمند باشد، دستمزدی خواهد گرفت و با آن به خانواده فقیرش کمک خواهد کرد. اما ناباورانه از عشرتکدهای در یکی از شهرهای هند سردرمیآورد و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اما میگوید: اگر فقط یک فصل دیگر هم باران ببارد، سقف خانه ما فرومیریزد.
مادرم روی نردبان چوبی ایستاده. پشتبام کاهگلی را وارسی میکند. من روی زمین ایستادهام و لباسهای شستهشده را یکییکی به او میدهم که روی طناب پهن کند و در آفتاب داغ بعدازظهر خشک شوند.
هیچ ابری در آسمان دیده نمیشود. هیچ اثری هم از باران نیست، هفتههاست که خبری از باران نیست.
البته فایدهای ندارد که این را به اما بگویم. او دارد به کوهها نگاه میکند، به شالیزارهای آن پایین که قدمبهقدم با غروب آفتاب چهره در تاریکی پنهان میکنند. به دهکده آن پایین و به سقفهای شیروانی همسایهها که با بدجنسی به او چشمک میزنند ..."