داستان با این جملات آغاز میشود (به دلیل کمبود امکانات از نمایش تصاویر و نقاشیهای داخل متن معذوریم!):
"اگر نوشتههایم بهنظرتان کمی لرزان میآید دلیلش این است که همین الان حسابی جاخوردهام!
برای اینکه آرام بشوم دارم دنبال بیسکویتهای مخصوص مواقع اضطراری میگردم که همیشه زیر تختم قایم میکنم. (الان هم که قطعا یک موقع اضطراری است.)
آخیش! بهتر شد.
خیلی خب، بگذارید برایتان توضیح بدهم چی شد. من توی حمام بودم و وانمود میکردم دارم دوش میگیرم، ولی مشغول خواندن کتاب مصورم بودم (عین همان کاری که خودتان هم میکنید دیگر).
بعد یکی شروع کرد خیلی محکم تق تق در زدن. حدس زدم خواهرم دلیا است ...
... در نتیجه توجهای بهاش نکردم. بعد دوباره همین کار را کرد ...
... بعد هم دوباره ...
... بعد هم دوباره ..."