داستان "برنامه روزانه" با این جملات آغاز میشود:
"یک روز صبح، وزغ توی رختخوابش نشست و گفت: "امروز خیلی کارها باید انجام بدم. بهتره آنها را روی کاغذ بنویسم که یادم نره." وزغ روی یک تکه کاغذ نوشت:
کارهایی که امروز باید انجام بدم.
بلند میشم.
- خب من این کار رو که کردهام؛ پس خطش میزنم ..."