داستان "فردا" با این جملات آغاز میشود:
"وزغ از خواب بیدار شد و گفت: "وای، چه قدر این جا به هم ریخته! امروز باید کلی کار انجام بدم."
قورباغه سرش را از پنجره تو آورد و گفت: "راستی میگویی. اینجا خیلی نامرتب است."
وزغ سرش را زیر پتو کرد و گفت: "فردا مرتب میکنم. امروز میخوام استراحت کنم." ..."