ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
عدل الحاقی
(Ancillary Justice)
نویسنده:
آن لکی
ترجمه:
سیدمهیار فروتنفر
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1396
(چاپ
1
)
قیمت:
33000
تومان
تعداد صفحات:
496
صفحه
شابك:
978-600-182-257-5
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 2 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'عدل الحاقی':
سرباز تکافتادهای به نام برک بر روی سیارهای یخزده، جسد نیمهجانی را پیدا میکند. برک پیشتر از پرسنل نظامی یکی از رزمناوهای رادچ بوده است. رادچ امپراطوری حاکم بر کل کهکشان است. حالا اما رزمناو او بر اثر اقدام خیانتکاران نابود شده و او که روزی جزئی از سیستم هوش مصنوعی یگانه رزمناو بوده و به همراه هزاران سرباز دیگر در سراسر کهکشان تحت فرمان این سیستم مرکزی به محافظت از رادچ میپرداخته، با بدنی انسانی و سوالاتی بیجواب بر روی سیارهای دورافتاده که نمیداند چطور به آنجا رسیده با پیکر نیمهجان سیواردن وندای، یکی از افسران سابقش، روبرو شده. آیا وندای میتواند او را در فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده و کدام خیانت منجر به نابودی رزمناو او و قطع شدن کنترل مرکزی شده است یاری دهد؟
داستان با این جملات آغاز میشود:
"با صورت روی برفها افتاده بود. از رنگ پریدهی بدن برهنهاش برمیآمد که مرده باشد - بماند که برفهای دور و برش هم با لکههای خون نشاندار شده بود. دمای هوا منفی پانزده درجهی سانتیگراد بود؛ چند ساعت قبل، طوفانی از آنجا عبور کرده بود. به جز آن بدن بیجان، تنها چیز دیگری که زیر نور بیرمق خورشید صبحگاه یکنواختی بستر صاف برف را بر هم میزد یکی دو رد پا بود که به ساختمانی بنا شده با بلوکهای یخی در همان نزدیکی ختم میشد؛ یک میخانه، یا بهتر بگویم، آلونکی که در آن شهر حکم میخانه را داشت.
آن دست به پهلو دراز شده و انحنای بدن از شانه تا کمر به نحو آزارندهای برایم آشنا بود. ولی چطور ممکن بود او را بشناسم؟ من آنجا غریبه بودم؛ در آن شهر پرت و یخزده، ناکجاآبادی در سیارهای سرد و تکافتاده که تا آنجا که میشد با معیارهای یک تمدن رادچی ایدهآل فاصله داشت ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!