درباره كتاب 'گریگور و رمز سرپنجه (تاریخ اعماق زمین - 5)':
همه در دنیای زیرزمینی تلاششان را کردهاند تا متن پیشگویی زمان را از گریگور پنهان کنند. گریگور میداند که پیشگویی باید از اتفاق وحشتناکی خبر بدهد اما تصورش را هم نمیکرد که مرگ جنگجو آن چیزی باشد که از آن حرف زده شده. حالا او باید تمام شجاعتش را جمع کند و به جنگ سپاه موشهای صحرایی برود. جنگی که پایانی برای تمامی جنگهاست و کشف یک رمز نتیجه آن را معلوم میکند. سرنوشت دنیای زیرزمینی در دستان گریگور است و زمان زیادی هم باقی نمانده ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گریگور به پشت روی زمین سرد سنگی خوابیده بود و زل زده بود به کلمات روی سقف. تا همین چند ساعت پیش وسط خاکسترهای آتشفشانی بود و چشمها و پوستش هنوز میسوختند. سوزش ریه و تپش قلب، نفس کشیدن را برایش سخت کرده بود. برای آرام کردن خودش، محکم به دسته شمشیر تازهاش چنگ زد. بعد از برداشتن شمشیر از موزه، بلافاصله به سمت این اتاق دویده بود. تمام اتاق، دیوارها، زمین و سقفش از پیشگوییهایی درباره دنیای زیرزمینی پوشیده شده بود؛ این دنیای تاریک و پر از جنگ که پایین نیویورک قرار داشت و در یکسال گذشته، زندگی گریگور را به هم ریخته بود ..."