ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
استانبول استانبول
نویسنده:
برهان سونمز
(Burhan Sonmez)
ترجمه:
تهمینه زاردشت
ناشر:
آگه
سال نشر:
1401
(چاپ
2
)
قیمت:
78000
تومان
تعداد صفحات:
233
صفحه
شابك:
978-964-329-319-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 9 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'استانبول استانبول':
داستان کتاب در طی ده روز روایت میشود. چهار راوی رمان، رویگردان از طاعون ظلم، برای هم قصه میگویند تا درد و شکنجه را تاب بیاورند و اسرار خویش را برای همسلولیهاشان فاش نکنند. تنها همراز چهار راوی رمان خوانندهی کتاب است. هرچند دکتر، دمیرتای، کامو و کوهیلان بیخبرند از خوانندهای که اسرارشان را میخواند، اما با واگویههای درونی، سلسله حوادثی را بازگو میکنند که زمینهی مبارزهشان را فراهم آورده است. راویان من خواننده را به این فکر میاندازند که داستانهای دکامرون و اشعار بودلر نیز روایتی هستند از واقعیت زندگیهای دیگر و نه خیال؛ نکند شکنجهی این چهار تن نیز واقعیت دارد؟ مرز واقعیت و خیال در "استانبول استانبول" در هم میشکند ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گفتم: "داستانش طولانیه اما خلاصهاش میکنم. همچین برفی توی استانبول سابقه نداشت. نصف شبی که دو تا راهبه از بیمارستان سنجورج کاراکوی راه افتادن تا خبر بدو به کلیسای سنآنتوان برسونن، پای دیوارها یه عالمه پرندهی مرده ریخته بود. سوز بهاری شکوفههای ارغوانو تلف میکرد و بادی که عین شمشیر میوزید، سگهای خیابونی رو. دکتر، تا حالا دیدی ماه اول بهار برف بباره؟ داستانش طولانیه اما خلاصهاش میکنم. یکی از راهبهها که توی بوران راهپیمایی میکردن جوون بود و اون یکی پیر. داشتن به برج گالاتا نزدیک میشدن که جوونتره برگشت به اون یکی گفت، از سر تپه یکی داره دنبالمون میآد. پیرتره گفت مردی که توی اون هوای توفانی و تاریک دنبالشون راه بیفته، قصدش فقط یه چیزه."
صدای در آهنی را که از دور شنیدم، دست از تعریف حکایت کشیدم و نگاهی به دکتر انداختم ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!